واقعیت
شادترین وبلاگ دنیا
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : abbasi

زندگی خوب بود و باغم خوب و سرسبز بود. در چراگاهم عقاب ینجه میخورد و دلم بس بی خودی خوش بود. در کنار نهر باغم کرکسی آواز میخواند,گرگهای مزرعه پا به پای گوسفندان در چراع بودند و من ترسم از نیرنگ باد و ابر باران بود. حال من خوب بود. از زمانی که به جای آن سگ گله که بر گرگان من دندان تیز میکرد و من سگ را با کفتار پیری جابجا کردم خاطرم قرص بود که دیگر مزرعه امن است. شیر و ماست سم است. یا خروس باید برایم تا به شب تخمی کند یا که میپندارم از بنیاد تخم مرغ ننگ است. آفت برگ درختانم شده کرمی که از زیبایی آن مات و مبهوتم.چرا باید درخت را از شته ترساند. نپرسید حال من را که به چون مجنونی من خوبم. به طرز حیرت آور من در این باور محبوبم. عقاب و گرگ و کفتارم عجین گشتند بر روزم.الانم دارم پیراهن برای افعی میدوزم.



یک باکس
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

/
این سایت چکیده ای از سایت های شاد و مفرح است و اگر کسی احساس کرد ک این مطلب ب سایت وی تعلق دارد و از این که در این سایت است ب ما اطلاع دهد تا بررسی کنیم و ان را حذف کنیم