شادترین وبلاگ دنیا
تاریخ : 27 دی 1394
نویسنده : abbasi

زیــر دوش آب ســرد

بــاز هق هق گریــه هایی که در صدای شـر شـر آب گم می شوند …
دست خـــودم که نـیست
یــاد شـانـه هایت که می افتم ســـــرم سنگین می شود !
بـــــی خـــیــــال …
… مـن بــا آرامبخـش هایـم به رخـتخــواب زنجــیـر می شوم …
تــــو ؛ رخـتخـوابش را به رخـتخـوابت نــزدیکتـر کن !
صـدای نـفسـهایی که برایش می کشی نـفـســـم را حـبس می کند
یکی مـــرا بـیــدار کند …
شــایـد خـــواب مـانــده بـاشــم !!

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 27 دی 1394
نویسنده : abbasi

از کودکی آرزو داشتم روزی بتوانم پرواز  کنم ....
دلبر میگوید: آرزو اگر براورده شود که دیگر آرزو نیست.
سرم را بالا میگیرم، مینگرم، دیگر کودک نیستم و آرزویم دیگر آرزو نیست...
میان زمین و آسمان مانده ام، همانند پرواز لذت دارد اما ترس از سقوط لذت آن
را......
سقوط، حتی تصورش هم نمیگنجد در ذهن بی سر و سامانم.
چه بگویم. بگویم از اینکه دلبر دل نوشته هایم را بیانیه می نامد، بگویم از اینکه حالمان
 را میبرد به آینده ام میدوزد( خوب بخوان) حالمان، آینده ام.
دریغ از اینکه بداند تمام آینده زندگی من خود اوست.
دریغ از اینکه بداند زمانی که در خیال می پروراند آینده ی من را من در حال زندگی کردن با اویم.
دریغ از اینکه بداند چه بی بهانه دوست میدارمش. 
دریغ از اینکه بداند........
دل نوشته هایم گلایه نیست. عشق است. هجو نیست. احساس است. آینده نیست. حال است.
خودمان میسازیم آینده مان را. خودمان. میسازیم. با هم. من و تو.    
خیال میپنداری افکارم را. لبخند میزنی به آرزوهایم. هراسی نیست. بگذار دل خوش
 باشم با خیالت. بگذار در باورم بماند که تو نیز دوستم داری. همان گونه که در باورت
گنجاندم عاشقانه ستایش کردنم را.
آری خوب من....
حس تو حس پرواز است. پرواز زیباست اما ترس از سقوط........
همین که عاشقانه تو را دوست میدارم مرا کافیست. چه مرا دوست بداری چه نه....
 چه مرا دیوانه بنامی چه نه....چه بگویی کمتر از روز پیش دوستم داری چه نه.....
چه زیر باران بمانی و مرا زیر پا بگذاری چه نه..........


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 27 دی 1394
نویسنده : abbasi
نمي دانم دلم گم شده يا اوني که دل به او سپردم!

نمي دانم عشقم گم شده يا معشوقم.

نمي دانم اعتماد بي جا کردم يا بي جا به من اعتماد کردند.

نمي دانم لياقت او را نداشتم يا او لايق من نبود.

نمي دانم من در حق عشقمان خيانت کردم يا او. او قدر ندانست يا

من, نمي دانم.....

نمي دانم خدا اين را قسمت ما کرد يا ما خود قسمت را رقم زديم.

نمي دانم چرا وقتيکه دل بستن سهل است, دل کندن آسان نيست.

نمي دانم خدا به ما "دل" داد تا از دنيا ببريم يا دنيا رو داد تا دل بکنيم

هنوزنمي دانم با بودن او زندگي سخت است يا بي او.

تحمل جاي خاليش توي تک تک لحظه ها سخت تر است يا...

نمي دانم شکستن غرورم سخت تر است يا شنيدن صداي شکستن قلبم.

نمي دانم تو به من "عشق" را آموختي يا مي خواهي "نفرت" را يادم بدهي.

نمي دانم که بگويم: "چرا آمدي؟" يا بپرسم که: "چرا رفتي؟"

من نمي دانم, تو به من بگو..........


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 27 دی 1394
نویسنده : abbasi

ﮔــﺬﺷﺘــﻪ ﻣــﻦ ﮔــﺬﺷــﺖ !...
ﺣـﺘﻲ ﻣﻲ ﺗــﻮﺍﻧـﻢ ﺑـﮕﻮﻳـﻢ ﺩﺭ ﮔـﺬﺷــﺖ
!...
ﻭ ﻣـﻦ ﺑﺮﺍﻳـﺶ ﻣﺎﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳـﻮﮔﻮﺍﺭﻱ ﻭ ﺳﮑـﻮﺕ

ﮐﺮﺩﻡ ...
ﺧﺎﻃـﺮﺍﺗـﻢ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﻭ ﺭﻭ ﮐـﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻱ ﮐـﺎﺵ ﻫـﺎﻱ ﻓـﺮﺍﻭﺍﻥ

ﮔﻔـﺘﻢ !......
" ﻭﻟﻲ ﺩﻳﮕـﺮ ﺑـﺲ ﺍﺳـﺖ "...
ﺑـﻪ ﺷـﺮﻭﻋﻲ ﺩﻳﮕـﺮ ﻣﻲ ﺍﻧـﺪﻳﺸﻢ ....


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 27 دی 1394
نویسنده : abbasi
 

مهرباﻧﻴﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐسی ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ می دانی با او خواهی ﻣﺎﻧﺪ....
 

وگرنه حسرتی می گذاری بر دلی ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ....

 

ﭼﻴﮑﺎﺭ ﻣﻴﮑﻨﯽ؟؟؟؟

 

ﺍﺳﻤﺸﻮ ﺍﺯ ﻣﻮﺑﺎﻳﻠﺖ ﭘﺎﻙ ﻣﻲ ﮐﻨﯽ...

ﻣﺴﻴﺠﺎﺵ ﺩﻳﻠﻴﺖ ﻣﻲ ﺷﻪ...

ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﺕ ﻣﻴﮕﻲ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﻳﻦ ﺟﻠﻮﻡ ﺍﺳﻤﺸﻮ ﺑﻴﺎﺭﻳﻦ.

ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺶ ﮐﺮﺩی...

ﺑﺎ ﺟﺎﻱ ﺧﺎﻟﻴﺶ ﺗﻮ ﻗﻠﺒﺖ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ.

با ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﺸﺎﺑﻪ ﺍﺳﻤﻲ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ..

ﺑﺎ ﺍﻫﻨﮕﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﮔﻮﺵ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ..

 ﻭﻗﺘﻲ ﻏﺬﺍﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﻩ ﺭﻭ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﻱ ﻭ ﻳﺎﺩﺕ ﻣﻴﺎﺩﺵ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ...

ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯﺕ ﺳﺮﺍﻏﺸﻮ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻥ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ...

ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻴﻜﻪ ﻛﻼﻣﺸﻮ ﻣﻲ ﺷﻨﻮﻱ ﭼﻴﻜﺎﺭ میکنی؟.


ﺍﮔﻪ ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻧﮑﺮﺩﻡ...

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﺴﺘﻢ...

ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺧﻴﻠﯽ ﻫﺎ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮﻡ ﺑﻮﺩﻥ ...

ﺍﮔﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻡ ...

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻮﺩﻩ ...

ﺧﻮﺑﯽ ﺗﻮ ﺫﺍﺗﻢ ﺑﻮﺩ ...

ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺩﻣﺖ ﺑﺎﻻ...

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﭼﻴﺰی ﺑﻮﺩی...

ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﻫﻢ ﻗﺪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﯽ...

ﺍﮔﻪ ﺗﮏ ﭘﺮت ﺑﻮﺩﻡ ...

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ...

ﻓﻘﻂ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﭙﺮﻡ...

ﺍﮔﻪ ﺩﻟﻤﻮ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ ...

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﺗﻮ ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩی ...

ﺩﻟﻢ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﻤﻴﺸﺪ...

ﺍﮔﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﯾﺪﻧﺖ ﻟﺤﻈﻪ ﺷﻤﺎﺭی ﻣﻴﮑﺮﺩﻡ...

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﺧﻴﻠﯽ ﺷﺎﺥ ﺑﻮﺩی...

ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﻴﺰﺍﺷﺘﻢ...


ﺧﻼﺻﻪ ﺍﮔﻪ ﺣﺎﻻ ﺩﺍﺭﻡ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﻣﻴﮑﻨﻢ

ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻭﺍﺳﻢ ﺁﺳﻮﻧﻪ ...

ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍﻩ ﻣﻮﻧﺪﻥ ﺭﻭ ﺳﺨﺖ ﮐﺮﺩی ﮐﻪ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﺁﺳﻮﻥ ﺑﺮﻡ ...

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 27 دی 1394
نویسنده : abbasi
 
اين روزها دلم خيلي هوايت را مي كند هواي چهره ي هميشه متبسمت را..

  اگر چه رفتنت ناگهاني بود اما باور كن هميشه در خيالم و در خاطراتم زنده هستي.

 نمي دانم اين چه تقديري بود. آزرده ام كه بي خبر رفتي! اما با خيال اينكه به آرامش رسيده اي آرامم .

نمي داني از اينكه ديگر نمي بينمت و صداي دلنشينت را نمي شنوم دلگيرم.

هنوز هم گاه و بي گاه خوابت را مي بينم. مثل همان روزها

كاش روز آخر در آغوشت مي گرفتم به خيال اينكه دوباره تو را خواهم ديد.. اما افسوس آخرين

ديدارمان بود و بعد ناگهان براي هميشه رفتي فقط گاهي به رويا هايم پا ميذاري مثله هميشه

آرام و با لبخند...


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 27 دی 1394
نویسنده : abbasi
دیروز گذشت و امروز نیز بگذرد

 

غباری از خاطره ها و حسرت بر جای خواهد ماند

و من ،

من هیچ گاه سپیدی را احساس نکردم
دلم تو را میخواهد ...

تویی که از دور همچون نور چراغ سوسو میکنی

کجایی؟

نگویی مرا چه شد؟

نخوانی نامم را؟

اما بدان که دلم هیچ گاه تو را از یاد نخواهد برد

نه دیروز و نه امروز

ونه حتی فردایی که می آید......


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 27 دی 1394
نویسنده : abbasi

 

یه روزی فکر میکردم چقدر خوبه که بزرگ بشم و به خواسته هام برسمو بتونم روی پاهای خودم بایستم

ولی حالا میبینم چقدر روزهای خوبی رو ا ز دست دادم به امید روزهایی که شاید هیچ ارزشی ندارند

قلب کوچیک آدمها با وسعت دنیاشون هیچ وقت راضی نمیشه

کاش کسی برای همیشه راست میگفت و در کنارمان میماند

افسوس جز دورنگی و ریا و دروغ  چیزی در اینجا وجود ندارد

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 27 دی 1394
نویسنده : abbasi
 

چند روزی است جای خالی ات بد جور دلم را پرپر کرده

دلم هوای تنفس در هوای تو را دارد 

افسوس که با نوشتن فقط خود را خالی میکنم

اما جای خای تو هم چنان می آزارد جسم بی رمقم را

کاش رها میشدم از این همه مردمی که وسعت دیدشان

 آنقدر کوچک است که جلوی پایشان را هم نمی بینند!!!!

خنده دار حرف میزنند و بی هدف ، بدون فکر بدون ...

کاش می فهمیدند هر خنده ای خنده ی شاد زیستن نیست

مثل خنده ای که کنون بر لب من است !!!

خنده ای تلخ تر از تلخ ترین خشم بشر!!!!

اما افســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس!!!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 27 دی 1394
نویسنده : abbasi
 

دلتنگم….


لبخند دروغکی چرا….؟؟

خوب نیستم . . .

مثل قرصی که نیمه شب ، بدون اب گیر می کند.

گیر کرده ام در گلوی زندگی . . .!!!

کاش می توانستم راحت حرف بزنم . . .

چیزی بگویم از دلتنگی

میان ادم های این اتاق مجازی

فقط می گویم دلتنگم

این سکوت را دوست دارم

لال بودن را ترجیح میدهم ،

وقتی کسی نیست عمق درد پنهان شده در حرفهایم را حس کند…


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

آخرین مطالب

/
این سایت چکیده ای از سایت های شاد و مفرح است و اگر کسی احساس کرد ک این مطلب ب سایت وی تعلق دارد و از این که در این سایت است ب ما اطلاع دهد تا بررسی کنیم و ان را حذف کنیم