با دروغ زندگي همسايه ام،خانه ام ديوار به ديوار غم است.روبروي ما سر كوچه شك،مي نشيند غصه اي كه ماتم است.خاوري بار خيانت مي برد،در ته كوچه ما دنياييست.كفر و كبر در خانه ويلاييند،بر سر خانه شان دعواييست.صاحب ملك كنار خونمون،با بساز بفروش آشوب آشناست.خانه اش را با غضب سر داده است،از سر شب كار تخريبش بپاست.زير ما در واحدي تار و سياه،پيرمرد دشمني همسايه است.بچه هايش قهر و اخم و ناله اند،ساليانست همچو يك ديوانه است.كودكان صبح ها ميان كوچمون،با يك توپ از جنس دل يار مي كشند.گر نبود هرروز زباله هاي عشق،جاي تير دروازه ديوار ميكشند.نمره خان آب و برق و گازمون،با تموم كوچه ما آشناست.من نديدم لااقل او را يك بار،اما مي گويند كه او هم بي وفاست.كوچه ما خانه هايش پر شده،بهر اين كوچه به بنگاهي نريد.پيش فروش ملك همسايه كه شد،مي زنند اعلاميه بهر خريد.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0