شهر بردگي
شادترین وبلاگ دنیا
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : abbasi
روزگار تار و شبهاي سياه،خانه ها تاريكتر از تاريكيها.جاده هايي كه همه بن بست بود،شهر ماتم كه پر از سرمست بود.سردر شهر سياه زندگي،حك شده بود بردگي تا بردگي.كار مردم با دروغ و با ريا،ميزدند حرف از خدا اما كيا.عاشقي را با هوس طاق ميزدند،دلبران را چوب و شلاق ميزدند.هركسي كه چهره اي بي ارزه داشت،پيش آنان رنگ و بوي تازه داشت.رنگ شاد شهر بي نام و نشون،رنگ قرمز بود و رنگ مرگ و خون.فكر حال بودند نه فكر روز بعد،همديگر را مي گماردند شير مرد.جيره هاشون باده و مي بود و بس،رنگ قرآني نبود در دور دست.ميگرفتند خانه پروانه را،تا ببافند بيرق بت خانه را.آتش حلواپزون شهرشون،مي پرستيدند كه كرده خلقشون.كارشون هر روز و هر شب خنده بود،قلبشون از عشق پاك آكنده بود.سينه ها زخمي پس همدم نداشت،دلبري گر زخم داشت مرحم نداشت.قصه شهر عجيب زندگي،قصه قلب من هست و سادگي.


یک باکس
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

/
این سایت چکیده ای از سایت های شاد و مفرح است و اگر کسی احساس کرد ک این مطلب ب سایت وی تعلق دارد و از این که در این سایت است ب ما اطلاع دهد تا بررسی کنیم و ان را حذف کنیم