شادترین وبلاگ دنیا
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : abbasi

مینویسم...برای کسایی که دوسشون دارم

ذوق تجربه ی یه سبک زندگی جدید تو دلم غوغا میکرد، انقد حواسم پرت بود و گیج میزدم که بعد از گرفتن کلید از سرپرستی و رسیدن به ساختمون خوابگاه، دوبار از جلوی در اتاقمون رد شدم و نفهمیدم...(الان زهرا میگه از بس گیجی!) بار سوم بالاخره دیدمش: خونه ی جدید... اتاق ۱۷۳

«دوست اول وارد میشود!»

درو که باز کردم یه دختر عینکی و چشم ابرو مشکی دست از کار کشید و بهم نگاه کرد، با چنان صمیمیتی سلام داد بهم که احساس کردم چند ساله میشناسمش، با ذوق گفتم سلاااام، خوبین؟

یه دختر دیگه هم بود که تا اون لحظه ندیده بودمش و داشت تختشو مرتب میکرد، سرشو بلند کرد و با لبخند گفت: سلام، شمام مال این اتاقین؟!؟؟

احوال پرسی کردیم و از رشته های هم پرسیدیم، معلوم شد پرستاری میخونه و مث خودم سال دومیه، اما وقتی از اون یکی خانوم که قبلا تختشو مرتب میکرد و حالا توجهش به من بود رشته ش رو سوال کردم خندید و گفت: من مامان مژده ام!!

به لطف لیسانس خواهرم که بیشتر به لیسانس «ملیت شیرازی» شبیهه تا فیزیک و لهجه ی خوشگلشون فهمیدم شیرازین که همین باعث شد احساس صمیمیت بیشتری داشته باشم باهاشون... یه دوست از شهری که دوسش دارم شروع خوبی بود، خدا رو شکر.

«دوست دوم وارد میشود!»

قبل از ما اومده بود و یه رو تختی انداخته بود دقیقا رو تختی که وقتی وارد اتاق شدم چشمو گرفت و روش یه کاغذ چسبونده بود و نوشته بود: رزرو شد، سی یو! اما هنوز وسایلشو نیاورده بود.

ناخودآگاه فکر میکردم یه دختر تپل و شوخه! از این دخترای مهربونی که عین آجی میمونن واست، زور زبونیشونم به همه میرسه، اما وقتی وارد اتاق شد فهمیدم باید از تصویر ذهنیم یه پنجاه کیلویی کم کنم!

بعد از مرتب کردن وسایلش و رفتن مامانش، هر سه تا تو سکوت رو تختامون دراز کشیده بودیم. بلند شد رفت بیرون، من و مژده هم رفتیم تو محوطه تاپ بازی.تو راه برگشت پیش خودمون فک کردیم که کاش بهش گفته بودیم و باهامون میومد تاپ بازی، چون معلوم بود حوصله ش سر رفته. وقتی برگشتیم تو اتاق همچنان رو تختش دراز کشیده بود. با دیدن ما پرسید: اینجا وسایل بازی داره؟ 

اوخ اوخ! یه حسی بهم میگفت الان سرمو از دست میدم! یه نگاهی کرد خوفناک!مژده خندید و گفت: آره، داره.

اینم شد اولین چت ما با یه دوست جدید از اصفهان به اسم زهرا.

«دوست سوم و چهارم و پنجم ییهو وارد میشوند!»

با مژده از کلاس برمیگشتیم که گفت بقیه ی هم اتاقیام اومدن، با ذوق پرسیدم دیدیشون؟

- نه وسایلشونو دیدم.

رفتیم تو اتاق، یکیشون نرفته بود کلاس که وسایلاشو مرتب کنه. باهاش احوال پرسی کردیم و فهمیدیم علوم آزمایشگاهی میخونه و شهر کردیه. بعد از اون خودمو کشتم تا سر صحبتو وا کنم و اوج هنرنماییم صحبت کردن درباره ی قفل کمدامون بود که به هم گیر میکرد! 

تا اینکه در باز شد و یه دختر قد بلند خوچمل اومد تو، بلند شدیم و باهاش دست دادیم و احوال پرسی کردیم و رفت رو تختش خوابید. بعدا فهمیدیم که شیرازیه و علوم میخونه. 

اگه بخوام راستشو بگم از نفر پنجم ترسیدم، خسته بود و قیافه ش جدی شده بود، خیلی سریع باهم احوال پرسی کردیم و مشغول کارش شد. اونم شیرازی بود و علوم میخوند. 

فضا سنگین شده بود، احساس میکردم آب کردن یخ اتاق سخت شده، تا چند روزم آب نشد. حتی موقعی که با صورت از رو تاپ افتادم زمین و لبم جر خورد. زهرا اولین تجربه ی پرستاریشو داشت و من اولین تجربه ی خوندن این شعرو:الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی!تو اون وضعیت که مدام از لبم خون میومد و دلمم تنگ شده بود و آماده ی گریه بودم، حضورش بهم آرامش میداد، مث خواهری که انگار همیشه میشناختمش. 

یخ اتاق به لطف مخدری که بهم زدن یه مقداااار کمی ترک برداشت، اما تاچند روز بعد از ورود دوستای جدید هنوز کامل آب نشده بود. اولین آخر هفته انگار یخمونو آب کرد که با هم رفتیم سینما و فیلم مردن به وقت شهریورو دیدیم. دیالوگ آخر فیلم سالنو پوکوند به قول مژده و مام تا وسطای مسیر برگشت بهش خندیدیم! 

میدونم دو ماه و خورده ای خیلی وقت زیادی نیست، میدونم نمیشه از الان مطمئن بود که این دوستی پایداره یا نه، اما مینویسم که یه روزی برگردم ،بخونمش و خدا رو شکر کنم به خاطر روزای خوبی که برامون رقم زد، برای خاطره هایی که میمونن، برای شلوغی و سروصدا ی اتاق ۱۷۳ که مشهوره، برای شیطنتا و لجبازیامون،برای بی ص....ب گریا و خل و چل بازیامون، برای شوخیا و فیلمایی که دیدیم... برای روزای خوب... برای خنده هایی که  تو روزای سخت رو لبامون نشوند ...خدایا شکرت

برای گل دخترای ۱۷۳ : (به ترتیب ورود) مژده، زهرا،مطهره،منصوره،مائده

با احترام: ببعی

 P.S:ساعت سه شد!ایهع! 



یک باکس
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

/
این سایت چکیده ای از سایت های شاد و مفرح است و اگر کسی احساس کرد ک این مطلب ب سایت وی تعلق دارد و از این که در این سایت است ب ما اطلاع دهد تا بررسی کنیم و ان را حذف کنیم