قصه سیزدهم (مجموعه حکایات ساختمان ارکیده)
شادترین وبلاگ دنیا
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : abbasi
قصه سیزدهم. ...

جمعیت گوش تا گوش نشسته اند. 

مجری برنامه با احترام آقای توانمند را به پشت تریبون دعوت می نماید. 

آقای توانمند از جا بر خاسته و در حالی که آقای پاشایی با دو قدم فاصله او را مشایعت می نماید, پشت تریبون قرار می گیرد و هیجان زاید الوصفی دارد و ابتدا نگاهی به جمعیت انداخته و سپس دو دستش را بر روی میز سخنرانی می گذارد و می گوید: خانم ها و آقایان. ....من کشتی گیر بوده ام سابقا! ضمنا درس هم می دهم ایضا, لیکن سکونت در ساختمان ارکیده برای من یک چیز دیگرست. 

در این لحظه جمعیت از جا برخاسته و متفقا شروع به کف زدن ممتد می کنند و همزمان می گویند: کربلایی توانمند ....کربلایی توانمند. .....کربلایی توانمند. 

آقای پاشایی که هنوز پشت سر توانمند ایستاده با دستش جمعیت را به سکوت دعوت می کند. 

توانمند دوباره سخنان خود را پی می گیرد.  

توانمند: بله! دوستان و همسادگان عزیز! بانوان همساده ما , همگی زنان توانمند هستند. 

ناگهان همسایگان و دیگر حضار هاج و واج به هم نگاه می کنند و پچ و پچ در میان جمعیت شروع می شود و خاصه بانوان همسایه از خجالت سرخ می شوند و مردان همسایه نیز براق می شوند و یکی از آقایان همساده از جا برخاسته و با غیظ خطاب به توانمند می گوید: منظورت چیست? یعنی همه زنان متعلق تو هستند? !  

و در این لحظه آقای پاشایی که مرد باهوشی است دوزاری اش افتاده و در گوش توانمند چیزی می گوید و آقای توانمند که متوجه سو تفاهم شده است, بلادرنگ حرفش را اصلاح می نماید و می گوید: منظورم. ...منظورم این بود که بانوان ارکیده زنان توانایی هستند! 

در این لحظه جمعیت نفس راحتی می کشد و خیال همه آسوده می گردد که نزدیک بود سو تفاهم کلامی باعث بشود که جناب توانمند تکه بزرگش ,گوشش بشود. هر چند جناب توانمند کشتی گیر بوده اند و به سختی می توان از پس ایشان بر آمد. 

به هر حال عرصه سخن عرصه ای حساس است و همسایگان ارکیده هم که بسیار نکته سنج و دقیق هستند و لذا توانمند اینجاست که متوجه می شود باید بیشتر روی سخنانش دقت نماید! 

توانمند دوباره به ادامه سخنرانی اش می پردازد: همسایگان عزیز و حضار محترم! باور بفرمایید که زنان ارکیده محتاج مردان ارکیده نخواهند بود! چرا که همه زنان ارکیده برای خود یک پا توانمند هستند! 

در این لحظه یک بانویی با نام شکوه خانم از میان جمع برخاسته و به توانمند معترض می شود و می گوید: جناب توانمند! یعنی زنان ارکیده چون مانند شما هستند محتاج مردان ارکیده نیستند? !یعنی شما خود را متر و مثقال می دانید? !یعنی همه ما همچون شما هستیم? شما یعنی همچین کیش شخصیتی داشتید و ما خبر نداشتیم? 

پاشایی در این لحظه دوباره سوقولمه ای به توانمند زده و توانمند دوباره متوجه سوتی کلامی می شود و می گوید: ای بابا! بانو جان! من منظورم این بود که زنان ارکیده برای خود یک پا توانا هستند! 

در این لحظه آقای نبوی نایب رییس هیات مدیره ارکیده که در ردیف نخست صندلی های سالن اجتماعات ارکیده نشسته است از جا برخاسته و خطاب به شکوه خانم می گوید: بابا جان! چشمهایت را بشوی و جور دیگر ببین! هر توانمندی که توانمند نیست? !

ناگاه آقای توانمند از پشت تریبون خطاب به نبوی می گوید: منظورت چیست? ! اینی که گفتی یعنی چه? !یعنی من توانمند نیستم? !

آقای نبوی که کمی دست پاچه شده است, همینطور که می نشنید , می گوید : نه رییس جان ! من. ...من. ....منظورم این بود که شما توانمند هستی اما. ....توانمند شما نیست. 

توانمند با غیظ دوباره گفت: چی? چی? من توانمند نیستم? من. ....?!

نبوی که نفسش به سختی بالا می آمد, گفت: اصلا منظورم این که گفتید, نبود! 

در این لحظه آقای پاشایی که می بیند الان است که نبوی سی سی یو لازم بشود, خود را به پشت تریبون رسانید و گفت: جناب توانمند! شما توانمندی و این نام برای شما حقیقتا با مسمی است! منتها منظور جناب نبوی این بود که این توانمند با آن توانمند توفیر دارد و شکوه خانم باید در ذهن خودش دو توانمند را از هم تفکیک کند و نباید دو توانمند را با هم اشتباه بگیرد.  

در این لحظه دیگر جناب توانمند از عصبانیت قرمز شده بود, نگاهی به پاشایی کرد و گفت: تو منظورت از این عبارت آخری چه بود? نه! به من بگو ببینم? تو از این جمله آخری چه منظوری داشتی? یعنی چه که باید من یعنی توانمند را از توانمند جدا نماید?! 

پاشایی که تقریبا از غیظ رییس خوف کرده بود, پرسید: خب پس چی? اصلا هر چه شما بگویید!

توانمند دوباره سر خود را به سمت تریبون بازگرداند و مشتی بر میز سخنرانی کوفت و گفت: من توانمندم و در عین حال  توانمند هم هستم! 

شکوه خانم دوباره از جای برخاست و پرسید: پس سوال من همچنان برجاست! یعنی شما می فرمایید ما بانوان ارکیده اگر شبیه شما بشویم نیازمان به مردان ارکیده نخواهد افتاد? یعنی فقط در این صورت احتیاجمان به مردان مرتفع می گردد? !

توانمند که تقریبا عرق کرده بود, گفت: دخترم! من فکر می کنم شما تحت تاثیر برخی دارید این حرف ها را می زنید. منظور من از توانمند خودم نبود و منظورم توانمند به طور کلی بود! 

در این هنگام پاشایی به حرف آمد و گفت: خب! منم همین را گفتم! مگر غیر این بود که. ......

جناب توانمند ناگهان حرفش را قطع کرد و گفت: خیر! منظور شما این نبود! من تشخیص می دهم که منظور شما چه بود. شما فرمودید که این دو توانمند را از هم تفکیک کنیم! در حالی که این توانمند (اشاره به خود) با آن توانمند اصلا و ابدا قابل تفکیک نیست! 

داود زاده که در میان جمع نشسته بود, دستش را بلند کرده و از رییس اجازه می گیرد! 

رییس دست او را که می بیند, می پرسد: چیه? چه می خواهی تو? یک کلمه هم از مادر عروس بشنویم (خنده حضار) 

داود زاده از جای برخاسته و می گوید: آقا جان! در اینکه شما توانمند هستی ابدا تردیدی نیست! منتها من پیشنهاد می کنم جزو اول نام خانوادگی شما را من بعد استفاده کنیم و خود شما هم اینچنین کنید تا دیگر بین این توانمند و آن توانمند تداخل پیش نیاید! لذا از این به بعد به شما بگوییم کربلایی. .....!

توانمند رو به داود زاده: ببین داود زاده اگر می خواهی با این پیشنهاد توانمند را از من قلم بگیری, زهی خیال باطل! 

داودزاده :آقای رییس! توانمندی یک ملکه است که بر شانه ها می نشیند و با آمدن آن در اسم و فامیل و یا نیامدن آن کسی توانمند یا بالعکس ناتوانمند نمی شود. این ها نام است. ......مثلا آقای نبوی حالا که فامیلش نبویست لابد فامیل رسول الله است? !و یا آقای ژنرال حالا که نام خانوادگی اش ژنرال است, لابد ژنرال چهار ستاره آمریکای جهان خوار است? و یا سرکار استوار خودمان !حالا که نام خانوادگی اش سرکار استوار است لابد باید به وقت مواجهه با آقای ژنرال پا بچسباند? !

توانمند لختی سکوت کرد و اندکی تامل نمود و سپس رو به داود زاده کرد و گفت: البته کربلایی هم خوب است! 

در این لحظه باقرزاده که در میان جمع نشسته بود و تا اینجا سکوت کرده بود, در جا برخاست و گفت: اتفاقا چقدر این نام کربلایی برازنده ریاست محترم ساختمان ارکیده است. سپس خطاب به جمع گفت: به افتخار داود زاده با این پیشنهاد خوبش. .......

اما هنوز نگفته بود بقیه حرفش را که جمعیت شروع کردند به دست زدن و در این لحظه باقرزاده منتظر ماند و بعد اینکه کف زدن جمعیت تمامی یافت, گفت: البته یک صلوات محمدی پسند هم بفرستید و جمعیت یک صلوات اسمی ختم کردند. 

مراسم کف و سوت و صلوات که پایان گرفت, توانمند رو به جمعیت کرد و گفت: حالا که قرار است کربلایی خطابم کنید, چه اشکالی دارد نام خانوادگی من را کامل خطاب کنید و بگویید کربلایی توانمند! ?

در این لحظه از چهره همه حضار نیک هویدا بود که علی الظاهر همه موافقند و اینگونه شد که ناخواسته و بدون برنامه ریزی یکی از مهمترین مسائل ساختمان ارکیده به طریق اجماع حل و فصل گردید. 

ادامه دارد. ......



یک باکس
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

/
این سایت چکیده ای از سایت های شاد و مفرح است و اگر کسی احساس کرد ک این مطلب ب سایت وی تعلق دارد و از این که در این سایت است ب ما اطلاع دهد تا بررسی کنیم و ان را حذف کنیم