صبح ها که سوار تاکسی می شم تو آبنه چهره ی جوانکی رو می بینم که با هزار تا امید و آرزو روزش رو شروع کرده اما این رزوگار نامرد کاری می کنه که شب وقتی می خوام برگردم تو آینه چهره ی جوانک شکست خورده ای رو می بینم که امیدهای زندگیش رو بر باد رفته می بینه .....................
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0