دلبـــــرم گر ساقی شود مَست و دیوانه عشق او منـــم
گر ز مَستـی هشیـارم کند یکی زیر پایش سنگ منــــم
دلبرم گر جان بخواهد روح و اجزا را فدایش میکنم
گر ز دگری جان طلب کنـد زنـدگـی را حرامـش میکنم
دلبرم گر سَر بخواهد با عشــق و دل به راهش میدهم
با دل من گر بازی کند بی شک او را شکستش میدهم
دیریست ز جام عشقـش سَرمَست و دگرگون گشتهام
این نکته را عاشقانهوشاعرانه به خودش هم گفته ام
واللّٰه تمام روح و اجزا را کنـم قربــان نـگاه چشمــان او
شنیده ام صـدای عشـق را میـان سکوت بـی پـــایـــان او
نقش شیرین و فرهاد را به مَیکده چشــم بسته میکشم
شاعرکی سَرمَستم من موی را از ماست بیرون میکشم
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0