با غم در سکوت نوشتم که بدانی خسته ام
به زیر تنهاترین درخت کوهِآبیدر نشسته ام
گویا گهگدار بهپروفایل سَرمَست سَـرمیزنی
غَـــم می سرایم چو از غم تو من شکسته ام
میدانم اشـعار رزگار برایت قابل پسنـد نبود
زبانبهر وصف لالو قلم قاصر و خسته بود
شبهایـم را در رویای با تو بودن سحر میکنم
آشکارا خود نیز دیوانـه بودنم را باور میکنم
نگاه قدیس تـو سَرمَست را قدح داده است
جاملبانت رزگار را از هر شرابی رانده است
گر تو بودی فصل اکرام بهار مـن زرد نمیشد
قلبِسَرمَست غرق غَـمواندوه و درد نمیشد
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0