پرپرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرت آیدا
و به آن هنگام که معشوقه رزگار
بر لب دریاچه زریبار
به جدائی تفکر میکند
خوشا رها کردن و رفتن
خوابی دیگر
به مردابی دیگر
خوشا ماندابی دیگر
به ساحلی دیگر
به دریایی دیگر
خوشا پر کشیدن
خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن
مردن به رهایی!
وای به حال سَرمَست در جدائی
آه
این پرنده
در این قفس تنگ
نمی خواند. . .
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0