مسجد و مَیخانـــــــه
شادترین وبلاگ دنیا
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : abbasi
مُچ‌بندی سیاه‌چرمی به‌مچ دست‌خود بستم
زندگی برای من متوقف شد و درآن شکستم
 
رزگارمیگذرد از آنچه که نامش زندگی‌است
به‌رسم عاشقان در ره سَرمَستی‌پیمان بستم
 
کسانی‌دیدم مدعی شرافت و ملّت‌ اهل دین
رفتم و پیوستم گرچه ندانستم چـیست این
 
بهر دیدار یاران موافق گذر کردم به مَیـخانه
بدیدم‌مـَستان گویند یااللّٰـهُ و دردست پیمانه
 
اهل‌نمازومَسجد در‌سجــده اللّٰه به فکر زنایند
خراباتیـان‌مـَیخانه‌درحالت مَستی یادخدایند
 
مردانگیِ‌اهل مَیخانه کجا و اهل مسجدکجا
روم به مـَـیـخـانه تا که باشم مَردِ مَستِ خُـــدا
 
هرآنکه سخنانش  بر خلاف گفتار مَــن است
گمانم که بی خُــــدا و شاید او نادان تر است


یک باکس
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

/
این سایت چکیده ای از سایت های شاد و مفرح است و اگر کسی احساس کرد ک این مطلب ب سایت وی تعلق دارد و از این که در این سایت است ب ما اطلاع دهد تا بررسی کنیم و ان را حذف کنیم