اول آدمها را دوست داشتم
خیلی دوست داشتم
روزها می گذشت
هنوز مهربان بودم
زخم پشت زخم...
خییییلی طول کشید تا رنجِ دسترنج آدمها را باور کردم!
کم کم خسته شدم
گوشه گیر
خودخور
سالها همینطوری گذشت
هنوز مهربان بودم
هی از نو
هی از نو...
ساختم
آدمها اما غرق بودند
باختم!
دیگر از آنها ناامید شده بودم
اما هنوز مهربان بودم
بعد سیاهچاله ی دنیا آرام را از من گرفت :)
بعدش هم دیگر گفتن ندارد/...
حالا مدتی ست بوی تعفن از زندگی ام بلند شده
امشب به خودم تبریک گفتم
آخر دیدم دیگر من هم آدم نیستم
تنهایی تبدیلم کرد به یک گرگ :)
شرمنده ام آرام :5:
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0