این روزگار دشمن احساس و باور است
هرکس گناه خلق بشوید پیامبر است
آتش کشیده اند زمین را به نام عشق
در دست های مست چرا تیغ و خنجراست
فریاد از این فسانه سرایان روزگار
ای داد از این زمانه که شیاد پرور است
هرکس برای لقمه نانی و نامه ای
چون عنصری فسانه زند از نوادر است
با ما چه خوب گفت که سرو بلند شهر
با دست های خالی و عاشق تناور است
جان ام به لب رسیده خدایا گشایشی
شیرین روزگار چه فرهاد پرور است
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0