شب بود،انقد چرخ زديم تا گفت ديرم شده،هميشه زود ديرش ميشد،هميشه يكي بود تو خونه امارش رو بگيره كجاست و با كيه،مث هميشه رفتم تو اون كوچه تو بهشت ،پياده اش كردم،پياده شد،همينجور رفتنش رو نگاه كردم،همينجور دور شدنش رو تماشا كردم،همينجور تو دلم اشوب بود،همينجور اشكمو پاك كردم،همينجور بغضم گرفت، عاشق ش شده بودم،تا حالا نشده بود بشينم به رفتنش ، به اون طرز قدم برداشتنش خيره بشم،يادم افتاد امشب،چون شب بود،چون تو همون كوچه بودم ،چون دلم براش يذره شده بود،چون بغض كردم چون...
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0