کاش میشد آدما، انقدر بد نمیشدن.. خب من جدیدا هرکی و میبینم داره از بد بودنِ دیگران ناله میکنه.. پس کی این وسط بده؟ همه که شاکین.. خسته شدم.. از این وضعیت خیلی خسته شدم.. تا حالا انقدر به هم چیز بیاعتماد نبودم..
وقتی با تّ دوستیمون و تموم کردم تصلا به این فکر نکردم که همهی دخترا بدن! چون فهمیده بودم تّ خودشِ که دوست داره کثیف باشه و رفقاتمون و به یه پسر بفروشه.. همه قرار نبودن اون شکلی باشن.. به جز تّ با کسی دوستیِ اونقدر عمیقی نداشتم که از کثافتکاریاش دلم بگیره.. یعنی بعد از تّ با اینکه چند وقت دلمشکسته بود اما چون رابطمون خیلی قبلترا تموم شده بود و به روی خودمون نمیاوردیم، زیاد سخت نبود زود به حالت عادی برگشتم..
ت.. اولین کسی که معنیِ علاقهی شدید قلبی رو بهم فهموند.. کسیکه از عمیقترین نقطهی قلبم دوسش داشتم.. کسی بود که با عقب و منطق، قلبم براش به تپیدن افتاد.. یه مردِ واقعی.. کسی که مردونگی تو خونش بود.. قوی.. محکم.. کوه.. صادق.. باایمان.. درسته که من یهو همه چی رو تموم کردم اما شبی نیست که بهش فکر نکنم.. البته.. حقم داشتم یهو تموم کنم.. وقتی طرف من و نمیخواست.. وقتی حتی به این فکر نمیکرد که شاید یه روز دوستم داشته باشه.. موندنِ من حماقت بود.. موندنم وقتی احمقانهترترتر میشد که با وجود دروغایی که گفته بودم میموندم و انتظار میداشتم که بهش برسم و باهم خوش و خرم زندگی کنیم.. هر فکر کردن بهش یه فحشِ به جونِ خودم و حماقتام.. اما بچه بودم اون وقتا.. و راهی بود که نمیشد وسطش تغییرش داد.. اگه واقعیت و میگفتم شاید کلا نمیداشتمش.. شایدم.. شایدم برای همیشه میداشتم!! هوف..
اما بابام.. اون قدرِ مطلق من بود.. تمام آدما با اون مقایسه میشدن.. مقیاس خوب و بدِ زندگیم بود.. اما بخاطر رضای خدا و اینکه دل ث و مامان نشکنه، ناخواسته یا ندونسته، داره من و بهکشتن میده.. وقتی به این فکر میکنم که چرا هنوز بعضیا تو خونمون رفت و آمد دارن.. به هیچ جوابی نمیرسم جز اینکه من، پشمم.. روان و اعصاب و زندگیِ من؛ پشمِ..
شاید من اشتباه کردم که اونقدر بد باهاش حرف زدم و گفتم حالم ازتوت به هم میخوره.. اما اونم اشتباه کرد.. همون روزی که واسه اولین بار بهم گفت بیعاطفه.. چرا؟ چون گفته بودم من شلوارم پاره شده.. شلوار میخوام.. چون اون موقع تو شرایط مالی خوبی نبودیم، من بخاطر دو قرون پول شدم؛ بی عاطفهترین فرد خونواده.. و این بود که من و لهتر از له کرد..
دیگه نه ت رو ندارم، نه بابامُ.. مامانمم که نُه ساله انگار ندارمش.. تو این نُه سال عمر مفیدِ آشتی بودنمون؛ هفت هشت ماهِ.. بقیهش بحاطر ث و م باهام قهر بوده.. خخخ
....................................................................................................
_بعدانوشت : پستِ جدیدم گذاشتی که لعنتیترین..
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0