تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : محمدجواد نژادعباسی
صبح ها که سوار تاکسی می شم تو آبنه چهره ی جوانکی رو می بینم که با هزار تا امید و آرزو روزش رو شروع کرده اما این رزوگار نامرد کاری می کنه که شب وقتی می خوام برگردم تو آینه چهره ی جوانک شکست خورده ای رو می بینم که امیدهای زندگیش رو بر باد رفته می بینه .....................


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : محمدجواد نژادعباسی
گفته می‌شود شهریار دانشجوی سال آخر رشتهٔ پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی، خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا می‌شود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی شهریار تصمیم می‌گیرند که دختر خود را به خواستگار مرفه‌تر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این‌که فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی مانده‌بود، ترک تحصیل کرد.

این شعر شهریار اشاره به داستان فوق دارد:

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : محمدجواد نژادعباسی
بعضی ها هستن که تو بعضی جاها خاطره دارن... 

بعضی ها هم هستن که بغضی عطرها براشون خاطره سازه ... 

بعضی ها هم هستن که اصولا رو همه چیز یه سایه ی رمانتیک میذارن و باهاش خاطره میسازن .... 

... ولی من  فقط یه خاطره بیشتر ندارم  که اون هم بین خودم و دلم میمونه ...


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : محمدجواد نژادعباسی
مجموعه حکایات ساختمان ارکیده 

قصه شانزدهم....

ساکنان ارکیده مردمانی با اعتماد به نفس هستند و اساسا از اعتماد به نفس هم یک چیز آن طرف تر دارند و تو گویی که اعتمادشان به سقف است !

هم اکنون در ساختمان ارکیده موسم ثبت نام از برای اعلام نامزدی جهت شرکت در انتخابات هیات مدیره آتی است و یا شاید اینگونه بهتر باشد که بگوبیم موسم ثبت نام بود و تمام شد و رفت پی کارش ! و البته ساعاتی پیش بانو موسایی مدیر دفتر آقای توانمند دفتر ثبت نام از نامزد های دوره آتی هیات مدیره را بست و در کشوی میزش قرار داد و اینگونه به پایان آمد این دفتر ,هر چند حکایت ها همچنان باقیست. 

حالا باید منتظر ماند تا چندی دیگر انتخابات برگزار شود تا ساختمان ارکیده هیات مدیره دوره آتی اش را بشناسد! 

مجموعه ای از خانم ها و آقایان همساده خود را از برای نشستن بر صندلی های هیات مدیره ساختمان ارکیده مهیا ساخته اند.

در میان این مجموعه قابل توجه همه جور آدمی اعم از پیر و جوان و با سابقه و کم سابقه (به لحاظ قدمت اقامت در ساختمان ارکیده) خوشتیپ و بد تیپ و خوشگل و بد گل و قد بلند و کوتاه قد و بی مو و با مو, دست به جیب و خسیس و این کاره و اون کاره ,با لیاقت و بی لیاقت و خلاصه در هم و بر هم قابل رویت است. 

اما یک نکته مهم در این میان قابل توجه است و آن اینکه ساختمان ارکیده الحمدالله هیچ گاه با بحران کمبود مدیر از برای اداره و رتق و فتقش رو به رو نخواهد شد از بس که ماشالا آماده به یراق و مدیر بالذات در ساختمان ارکیده وجود دارد. 

. تصور اینکه آن روز یعنی روز قحط الرجالی و الامراتی خدای ناخواسته فرا برسد و گریبان ساکنان ارکیده را بگیرد, تصوری صعب و دشوار است! مع الوصف آنچنان شاهد هجوم پر تعداد ساکنان ساختمان جهت سکان داری ساختمان ارکیده هستیم که گویی اداره ساختمان ارکیده از اداره یک بقالی ساده تر است. اما حالا که مهلت ثبت نام به اتمام رسیده است, با نگاهی به لیست نامزد ها ,ناگاه نام چند نفر بسیار به چشم می آید! 

لیکن نام دو نفر بی اندازه امکان عبور را مانع می سازد ! تا جایی که بخواهی هم نمی توانی از خیر شان بگذری. .....

یکی از این دو بزرگوار کسی نیست جز دیپلمات اعظم!, بابا جان همسادگان ارکیده, ساندنیست کبیر جناب نبوی که طی دو سال اخیر نایب بر حق جناب توانمند بوده اند و دیگری اما شیخ المعمرین ,سلطان الغایبین, قاهر المتقاهرین, زعیم المستعفین , ایستاده با مشت جناب کرمانی. .....

در خصوص جناب نبوی که داودزاده می گوید: یک بار که با وساطت آقای کی کسروی با وی ملاقات داشتند (البته داودزاده خدمت ایشان رسید و نه از آن خدمت ها که در واقع در محضرشان حاضر گردید!!) با دو گوش بل بل خود از ایشان چنین شنید که" والا و بلا , من دیگه خسته شدم بابا جان! و حتی انگیزه ای هم برایم نمانده و منتظرم تا این یک سال باقی مانده هم سپری شود و بروم به امور شخصی خودم برسم" 

داودزاده می گوید: البته آن موقع که من با جناب نبوی ملاقات کردم موسم انتخابات هیات رییسه(برای سال دوم از دوره فعلی) بود و ایشان حتی از ادامه فعالیت در جایگاه نایب رییسی هم ملول بودند و با این حال نمی دانم که چه شد ایشان ملالت و خستگی شان ناگاه مرتفع گردید.

البته داود زاده حدس می زند که کار کاره رد بول (red bool- نوعی نوشابه انرژی زا ) است, چرا که نه تنها ایشان دوباره نایب رییس شدند که حتی برای عضویت در دور آتی هم دورخیز فرمودند . (دود از کنده بر می خیزد) 

جناب نبوی که همیشه و همه حال خود را مکلف و متعهد در جهت خدمت به همسادگان ارکیده می داند و ابدا دلش نمی خواهد تا حتی یک لحظه را هم در خدمت به همسایگان ارکیده از دست بدهد تا جایی که پیرمرد معصوم اینقدر در حال خدمت به خلق بود که علی رغم نزدیکی اطاقش به محل ثبت نام (دفتر خانم موسایی) حتی فرصت نکرد ثبت نام نماید و بلاخره روز آخر و ساعات پایانی بدو بدو رفت و ثبت نام نمود. هر چند که یک احتمال دیگر هم وجود دارد و آن اینکه جناب نبوی تا ساعات پایانی در شش و بش آمدن و نیامدن بوده است(القرعه لکل امر مشکل) و شاید یک تلفن در ساعات پایانی حجت را بر ایشان تمام می سازد و رهسپار ثبت نام می شوند! !!!(درست مانند جناب هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری) با این حال حتی اختصاص چند دقیقه به ثبت نام هیچ چیز از ارزش های خدمت رسانی بی ریای جناب نبوی نمی کاهد و در تایید این مهم همین بس که چندی قبل دستور دادند تا از حضور بی جای همسادگان نزد کارمندان اداری ساختمان ارکیده ممانعت به عمل آید و بدین سان داود زاده می گوید: یک بار نزد جناب نبوی رفتم و دیدم یک تابلوی بزرگ پشت سر ایشان نصب گردیده است با عنوان" توقف بی جا, مانع کسب است" 

البته داود زاده از ایشان می پرسد: شما دستور فرمودید که مانع حضور همسادگان و خاصه منه داود زاده نزد کارمندان اداری ساختمان ارکیده بشوند? 

و جناب نبوی با قاطعیت فرمودند: من?.... من? .... هرگگگگگگگگزززززززز!.......تچ تچ تچ. ....

اما داود زاده با خود می اندیشد که تابلوی پشت سر را باور کنم و یا قسم حضرت عباس را! 

خلاصه در مورد جناب نبوی حرف بسیار است و فقط اینکه جناب نبوی چقدر به گونی علاقه دارند! تا جایی که مدت هاست در پی قیر گونی کردن پشت بام ارکیده است که البته دست نمی دهد که نمی دهد و ان شا الله اگر دور بعدی ایشان به هیات مدیره ساختمان ارکیده راه یافت, پشت بام ساختمان ارکیده را بلاخره قیر گونی خواهند کرد تا یک وقت سقف اطاق مخصوص ایشان در اثر برف و باران چکه نکند.........ان شا الله یک گونی هم به این داود زاده اختصاص دهند تا دیگر این خامه وی چکه نکند که چکه آب کارها می کند و سنگ خارا را هم سوراخ می نماید! 

اما بزرگوار دیگری که نمی توان از او گذشت کسی نیست جز جناب کرمانی. ...

جناب کرمانی با رکورد قابل ثبت در گینس بار دیگر خود را مهیای حضور در هیات مدیره ساختمان ارکیده فرموده اند و یحتمل این بار قاصد به ارتقا و هزیمت رکورد فعلی خود می باشند. 

جناب کرمانی که به نظر می آید آخرین فیلم سینمایی که ایشان طی ادوار زندگانی شان تماشا کرده اند همانا گنج قارون بوده است, چندی پیش در مراسم نمایش فیلمی ملودرام در سالن اجتماعات ارکیده رویت شدند و داود زاده با دیدن ایشان با خود زمزمه کرد: "پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد/ وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد" (چشم بانو کرمانی روشن. ...خوشم باشه) 

داود زاده معتقد است. که حقیقتا معشوقه ای به نام صندلی انسان را به چه کارها که وا نمی دارد! 

جناب کرمانی در دوره فعلی هیات مدیره ساختمان ارکیده جلسات بسیاری را غایب بودند و البته هر کس هم که از ایشان پرسید: خب! !!?چرا? ?????? 

ایشان در پاسخ فرمودند: به من حرمت نمی گذارند و بدین سبب رفتن را بر ماندن مرجح دانستم! 

حالا که ایشان دوباره ثبت نام فرموده اند, باید از سلطان الغایبین چنین پرسید: آیا حضرت اجل رجا واثق دارید تا حرمت ناگزاران این بار در قمار انتخابات تاس شان خوش ننشیند? !و یا شاید به نزدیکی انتخابات آنچنان شهوت برگزیده شدن غلبه می نماید که خواه نا خواه آدمی به نسیان مبتلا می گردد?!

باری, جناب کرمانی یک بار چنان در خصوص خرید ساختمان جدید ارکیده از برای همسادگان در جمع هیات مدیره ساختمان ارکیده فرمودند که تو گویی ایشان از ارث ابوی دست به جیب مبارک شده اند و برای همسادگان ارکیده سرپناهی مهیا نموده اند. 

آری, جناب کرمانی البته بزرگ همسادگان ارکیده هستند, لیکن دست کم داود زاده امیدوار است که علاقه مندان جناب کرمانی در دهه هشتاد زندگیشان ایشان را به گذراندن وقت با احفاد توصیه کنند تا حضور در عرصه بی حاصلی هم برای خودشان و هم برای همسایگان شان! 

در هر حال, عرصه رقابت از برای اینکه چه کسی زودتر خود را به صندلی های هیات مدیره ارکیده برساند, حکایت ها دارد و آدمی را ناخواسته یاد بازی بچگی هایمان یعنی صندلی بازی می اندازد! بازی که چند نفر با نوای موسیقی دور یک یا دو صندلی(تعداد صندلی ها به مراتب کمتر از افراد حی و حاضر جهت نشستن بود) می چرخیدیم و به محض قطع شدن موسیقی هر کدام از دور دور کنندگان می بایست زود تر بر روی صندلی بنشیند. 

داود زاده می گوید: نمی دانم! شاید این همه ولع برای نشستن بر کرسی های ارکیده به خاطر ارکیده بودن نام ساختمان است. چه اینکه اگر نام ساختمان کاکتوس بود, شاهد چنین ولع و طمعی نمی بودیم. 

خدا می داند و بس. ....

ادامه دارد. .....


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : محمدجواد نژادعباسی
توجه: مطابق وعده ای که مقرر شد هر چند داستان یک بار به شخصیت های ارکیده به صورت کلوزآپ (بسته) پرداخته شود, این قسمت راجع به شخصیت دیگری است. لازم به یادآوری است که شخصیت قبلی که به او پرداخته شد کسی نبود جز غفار ابن فردو و این قسمت راجع به جناب سمایی است! 

.................

مجموعه حکایات ساختمان ارکیده 

قسمت پانزدهم 

آقای سمایی یکی از ساکنان ارکیده که در حال حاضر عضو هیات مدیره ساختمان ارکیده هم هست, مردی است بسیار تو دل برو!

سمایی یک روزی نایب رییسی توانمند را که در مشتش بود پیشکش جناب نبوی کرد. آن روز گویی انبان خلیفه در اختیارش باشد, دست در انبان کرد و به ناگاه ردای نیابت رییس یعنی جناب توانمند را بیرون آورد و تقدیم نبوی نمود! 

حالا اینکه چرا چنین کرد, بماند. 

اما نبوی یک برادری هم دارد که او نیز همچون نبوی اما نه در ساختمان ارکیده که در فدراسیون ملی چوگان, صاحب منصب است یا بهتر اینکه بگوییم صاحب منصب بود.

 سمایی ساکن ساختمان ارکیده آدم اخلاق مدار و کلا خوش اخلاق است. شاید به همین دلیل هم عضو کمیته اخلاق فدراسیون ملی چوگان گردید و با این حال اخیرا این کمیته مبتلا به تغییر و تحول گردید و اینگونه آقای سمایی ساختمان ارکیده هم اکنون دیگر عضو کمیته اخلاق فدراسیون چوگان نمی باشد. 

اما اینکه چطور سمایی که به نظر تنها در کودکی سوار این اسب های سکه ای موزیکال شده است و دیگر هیچگاه اسب زنده ای را از نزدیک ندیده است و مثل حرفن چیزی توی مایه های اینکه می گویند فلانی تا کنون حتی یک لگد هم به گربه نزده است, چه رسد به شوت کردن توپ چوگان , داخل کمیته ای مربوط به فدراسیون چوگان می شود, الله اعلم! 

البته حتما سمایی خواهد گفت: چه ربطی داره داداش! اخلاق ,اخلاق است و چوگان, چوگان است! 

باری, حکایت سمایی در ساختمان ارکیده حکایتی است بس عجیب و غریب. .....

سمایی انسان با معرفت و مشتی مسلک است و شاید به خاطر همین مشتی گری اش هم بود که سخاوتمندانه نایب رییسی هیات مدیره ساختمان را پیش کش نبوی نمود و بعد با فروتنی مثال زدنی راهی کمیته اخلاق فدراسیون چوگان گردید و شاید بعد ها تاریخ چوگان شهادت بدهد که سمایی منشا خیرات بسیار در حوزه اخلاق چوگان طی تمام ادوار ماقبل و ما بعد حضورش در فدراسیون چوگان گردیده است. . چه اینکه بعد از حضور او در کمیته اخلاق, دیگر شعار معروف شیر سماور نثار داور محلی پیدا ننمود و اینگونه شد که تمام تماشاگر نماها متخلق به خلق نیکوی سمایی گردیده اند و از فردای حضور او در کمیته اخلاق فضای چوگان اساسا دگر گون گردید در حد بوندس لیگا! 

یکی از مسایلی که مصداق بی اخلاقی بود جز این نبود که اسب ها در حوزه چوگان اخلاق بدی پیدا کرده بودند و آن چیزی نبود جز خالکوبی. ......

سمایی اگرچه ساکن ساختمان ارکیده است اما علاقه شدیدی به گل سرخ دارد. 

روایت است که وی در جریان مبارزات انتخاباتی هیات مدیره دور قبل شهر را از لوث وجود گل سرخ پاک نمود و به هر همساده از همسادگان ارکیده دست کم یک گل سرخ هدیه داد. 

سمایی خوش پوش و خوش چهره ساختمان ارکیده به زعفران بسیار علاقه مند است تا جایی که زعفرانیه(محله زعفرانیه) را بسیار دوست می دارد و خواب گزاران با رمل و اسطرلاب پیش بینی کرده اند که او زمانی در زعفرانیه دفتر و دستکی دست و پا خواهد کرد و اما هرگز خواب گزاران توضیح نمی دهند که سمایی داستان ارکیده چگونه از زعفرانیه سر در خواهد آورد!   

سمایی ساختمان ارکیده اما خط و ربط معلومی در جناح بندی های ساختمان ارکیده ندارد و بعضی وقت ها راهنمای چپ می زند و به راست می پیچد و بعضی وقت ها هم بالعکس. ......

سمایی آنقدر با مرام است که همیشه در حال دست گیری از همگان است و حتی به فرد فرد خانواده های دیگر اعضای هیات مدیره ساختمان ارکیده نیز کمک ها می نماید و اگر چیزی را بداند به هر شکلی که شده است زکاتش را که همانا نشرش خواهد بود , ادا کرده و اینگونه البته به عاقبتش هم زیاد فکر نمی کند. 

سمایی قدرت نه گفتن ندارد و همین فقدان قدرت در گفتن نه, بعضا کار دستش می دهد. 

سمایی مرد مهربانی است و سعی می کند تا هیچ گاه کسی را از خودش نرنجاند و شاید به همین دلیل باشد که بعضی وقت ها کارهایی می کند نایاب در هیچ دکان عطاری. ...

سمایی مصداق بارز دارندگی و برازندگی است و وقتی در ارکیده حرف از خوش تیپی می شود, همه نگاه ها ناگهان به سمت سمایی بر می گردد و داود زاده همیشه با خود فکر می کند که چقدر بزنم به تخته خدا در خلقت او حوصله کرده است. 

سمایی مردیست بلند پرواز با آرزو های بالا بلند! او سال ها ناظر بر رفتار و سکنات ساکنین ارکیده بوده است و خیلی دوست دارد که در دور بعدی هیات مدیره ارکیده نیز حضور داشته باشد. اما این بار شاید برایش تجربه شده است که یکی از ضروریات زندگی در ساختمان ارکیده همانا داشتن چرتکه است. 

البته نه اینکه او چرتکه ندارد, لیکن ظاهرا چرتکه انداختن هم اصولی دارد که این بار لابد اصولش را سمایی داستان ارکیده مراعات می کند. 

ادامه دارد. ......


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : محمدجواد نژادعباسی
"رجل صنفی" 

سودای عضویت در هیات مدیره کانون وکلای دادگستری مرکز حقیقتا وسوسه برانگیز است! لیکن کسانی که به عنوان نامزد بالقوه (پیش از تایید صلاحیت ناقض استقلال) مهیای عرصه انتخاب می گردند, دستشان به عنوان رجل صنفی به کجا بند است?!

آری, رجل صنفی همان مفهوم مفقوده ایست که درست در فقدان آن هر کس برای پوشیدن ردای بالانشینی صنفی دور خیز می نماید و چون رجل صنفی بودن همان ملکه ایست که هم اکنون برای اداره صنف محلی از اعراب ندارد, اینچنین بی هیچ سرندی شاهد افرادی هستیم که البته بسیاری از آنها دوستان گرمابه و گلستان ما هستند و با این حال واقعیت این است که هیچ نشانی از رجل صنفی در آنها قابل رویت نمی باشد. 

درست است که یک نامزد انتخابات هیات مدیره می بایست از برای نشستن بر کرسی هیات مدیره آتی (دوره بیست و نهم و ادوار لاحق) واجد برنامه باشد و قطعا قضاوت در خصوص صلاحیت یا عدم صلاحیت هر نامزد با نگاهی منصفانه و بی طرفانه ضرورتا تابعی از نظر انداختن و تامل پیرامون برنامه های تعرفه شده از سوی اوست! لیکن این که کسی برنامه داشته باشد (فارغ از اینکه برنامه او عملگرایانه است یا فریب و یا در خوش بینانه ترین وجه تنها یک نقشه راه خوش آب و رنگ بی قابلیت برای اجرا) یک سوی ماجراست و اما سوی دیگر ماجرا این است که آن اسب زین کرده برای رسیدن به خط پایان هم خودش و هم اسبش لایق ایصال به خط پایان رسیدن می باشد یا خیر. این لیاقت را تمایل دارم که رجل صنفی عنوان دهم و این سوال را مطرح سازم که اگر قرار باشد کسانی به عنوان دست چین و عصاره فضایل جامعه وکالت بر کرسی های عالی رتبه ترین شخصیت حقوقی صنف وکالت تکیه بزند, می بایست از شخصیت بالا نشینی برخوردار باشند و یا وجد این تشخص ضرورتی ندارد? ! این شخصیت که همان رجل صنفی بودن است به کف نمی آید مگر اینکه کم و کیف تاثیر آن فرد یا افراد در جامعه صنفی پیش از آن زمان که خود را مهیای نشستن بر کرسی های هیات مدیره بنماید, قابل توجه و قابل دفاع باشد! 

عضویت در هیات مدیره جامعه وکالت(جز در مورد عضویت در هیات رییسه) عالی ترین موقعیت صنفی است که یک وکیل دادگستری طی بازه زمانی معین فعالیت خود در صنف به عنوان فعال صنفی می تواند به کف آورد و حال کسی که در جهت کسب این موقعیت اراده می نماید چنانچه خواهان تحصیل اصولی این موقعیت است می بایست به عنوان مقدمه واجب بل اوجب مراتب و موقعیت های صنفی را به اندازه کافی تجربه کرده باشد و از آن مهمتر اینکه در حوزه فعالیت صنفی استخوان خرد کرده باشد و خاک صنف را اصطلاحا نوش جان کرده باشد و در کنار همه این باید ها, قطعا از خود آثار مثبت و مولد و ارزشمندی را بر جای گذارده باشد.  

 اگر کسی بی آنکه حقیقتا رجل صنفی باشد خود را مهیای دست یابی به کرسی قدرت و بالا نشینی جامعه وکالت کرده باشد, چنانچه برنامه ای هم ارایه نماید, چشم بسته و بی آنکه این برنامه مورد خوانش قرار گیرد ,محکوم به ناکارآمدی و ابتر بودن خواهد بود. چه اینکه دلیل اصلی عدم توفیق منتقدان سابق هیئات مدیره ادوار پیشین که طی چهار سال یا دوسال اخیر نمایندگان جامعه وکالت بودند در اجرای وعده ها و برنامه های شان همانا جز این نبوده است که آنها درست آن زمان که انتقاد می کردند باید در موقعیت منتقد باقی می ماندند و کم کم در جریان فعالیت های مستمر صنفی گوشه گوشه معضلات و مشکلات جامعه صنفی را رصد می نمودند و آنگاه وقتی به اندازه کافی رجل صنفی گردیدند و یا ملکه رجلیت صنفی شان بالغ گردید, خود را در معرض انتخاب قرار می دادند و بدون تردید در این هنگام برنامه واقع بینانه و عملگرایانه شان بود که منشا رای آوری شان می گردید و نه پایگاه طبیعی و سنتی رای بالقوه شان! 

در پایان اینکه هیچ کس نیست که رشد و پیشرفت و دست یابی به قدرت و کسب اعتبار برایش نامطلوب باشد, لیکن اینکه چگونه و از چه مسیری این خواهش های مشروع به دست آیند ,مسئله است. 

" خشت اول چون نهد معمار کج/ تا ثریا می رود دیوار, کج


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : محمدجواد نژادعباسی
دوران حاشیه امن منقضی گردیده است. 

حلول عصر اطلاعات و فراتر از آن انتقال جریان آزاد اطلاعات و باز فراتر از آن غلبه اطلاعات بر نوع بشر اگر تنها یک خاصیت داشته باشد,آن خاصیت جز این نیست که تحت تاثیر جریان آزاد و غالب و سریع اطلاعات هیچ احدی نمی تواند مانند دیروز طی فرصت مطول انتقال اطلاعات خود را پنهان سازد و بدین سان گویی همه نظاره گر هم می باشند. 

بنابراین اگر تنها یک دلیل وجود داشته باشد که از بودن در عصر حاضر خرسند باشیم, آن دلیل همین از کف رفتن و منتفی شدن سایه هایی است که تا دیروز صاحبان قدرت و مکنت تحت لوای آن می توانستند خود را پنهان سازند. 

آری امروز همگان نظاره گر هم هستند و هیچ سایه ای برای ماندن و اختفا وجود ندارد. 

لذا, بارها عرض کردیم و بار دیگر نیز عرض می کنیم که برای ما به عنوان فعالان صنفی هیچ شخص و گروهی توفیر نکرده و البته به محض اینکه شخص یا اشخاص و یا گروهی بر قدرت و بالا نشینی صنفی مستولی گردند, بدون تردید این استیلا با هیچ نحوی از انحای حاشیه امن توام نخواهد بود و تا وقتی که ما فعالان صنفی حضور داریم و البته به شرط حیات نیز حضور خواهیم داشت, هر آینه برای مصادر اموری که از قدرت و مکنت سو استفاده نمایند و آزادی های به رسمیت شناخته شده ای که نوعا میراث جوامع بشری است را تحدید و تهدید نمایند و قدرت و قوه تصمیم گیری را در جامعه صنفی به جهت تامین منافع خود و ایادی شان قرار بدهند و اما همینکه در راس قرار می گیرند مبتلا به نسیان می شوند و شعائر دهان پرکن را تنها به خاطر تسهیل مسیر دستیابی به قدرت سر می دهند و چون به مقصود می رسند گویی نه خانی رفته و نه خانی آمده است, همچون خاری در چشم و استخوانی در گلو خواهیم بود و در این میان صریح و بی پرده و بی تعارف حتی کسانی که به لحاظ شخصی به آنها ارادت داریم و علاقه مان متعلقشان است نیز در امان نخواهند بود و چنانچه بالا نشین جامعه صنفی مان بشوند آن زمان که نقض عهد کنند و به امانتی که انجمن وکلای دادگستری در اختیارشان قرار داده اند خیانت نمایند و یا حتی در اقل امکان تنها لختی له این امانت مهم بی توجه باشند همانا به شرافت شغلی مان یارای دوام در برابر اراده منتقدانه ناقدین را نخواهند داشت و اینگونه در میانه نقدهای بی ملاحظه و بی محابای ناقدان بی پروا و بی خط قرمز هر آینه استخوانشان سخت تر خواهد شکست. 

انتخابات بیست و نهمین دوره هیات مدیره کانون وکلای مرکز در پیش است و قطعا دست تمام منتخبین صادق و صالح و زحمت کش را به گرمی می فشاریم و اطمینان می دهیم که هر لحظه مستظهر به حمایت و پشتیبانی ما فعالان صنفی خواهند بود. 

لیکن این واقعیت که فضای تعاملات و مناسبات صنفی مدت هاست که تغییر کرده و نسل جدید وکلای دادگستری اگر بخواهند هم بن مایه شان با بی تفاوتی بی گانه است و لذا نمی توانند که بی تفاوت باشند واقعیتی است که بهتر است همه نامزد های انتخابات پیش رو پیش از قدم گذاردن در این عرصه خطیر بارها و بار ها با خود مرور کنند تا مبادا از این منظر دلخوری ها و دل شکستگی ها پیش آیند. 

بدون تردید اطمینان می دهیم که هیچ تهدیدی ولو موضوعش اخراج از صنف وکالت باشد دیگر کارگر نبوده و جریان مراقبت و نگاهبانی خانه صنفی مان با حدود و ثغور متعین فعلی به مرحله ای بی بازگشت رسیده است و تنها یک راه راه راست می باشد و آن اینکه بر راه صداقت و درستی سر نهید و تمکین نمایید. 

امیرسالار داودی وکیل دادگستری 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : محمدجواد نژادعباسی
بعضی افراد چنان بر جایگاهی که سابقا در اختیار شان بوده است, تاثیر می گذارند که پس از آنها اخلافشان بسیار کار سخت و صعبی در پیش خواهند داشت. 

شاید درست به همین دلیل است که می گویند شرف المکان بالمکین! 

چنین افرادی وقتی دوره تصدی شان پایان می پذیرد چنان محو می شوند که گویی هیچگاه نبوده اند و اما تأثیرشان تا سال ها جای خالی شان را پر می سازد و آن مقام و جایگاه هر لحظه متاثر از آثاری است که آنها در دوران تصدی شان بر جای گذاشته اند. 

دکتر نصر الله قهرمانی یکی از همین نادر مردمان است که کانون وکلای دادگستری از نبود همچون او, سخت متضرر می گردد و چقدر باید افسوس خورد که هیچ اراده ای از برای بازگرداندن او و امثال او قیام نمی کند.

دکتر نصر الله قهرمانی قاضی سابق و وکیل و استاد لاحق طی ادوار متعدد تصدی دادسرای کانون وکلای دادگستری را متکفل بود. 

او در مقام دادستان انتظامی کانون وکلا یک ویژگی منحصر به فرد داشت که البته کار اخلافش را به لحاظ وجد یا فقد این ویژگی سخت مبتلا به چالش می سازد. 

و اما این ویژگی نیست جز اینکه او با تمام وجود آزاده بود و هست. این حریت منحصر به فرد, دکتر قهرمانی را در برابر فشارهای جناحین صنفی نفوذ ناپذیر می نمود و هیچ کس و در واقع هیچ جناحی یارای اینکه بخواهد او را مطیع و مرید و شیدا و واله خود گرداند, نداشت و او تشخیص خود را داشت و به تشخیص خود عمل می کرد. 

فراموش شدنی نیست که روزی در مقام شاگرد ایشان به وی مراجعه کردم و خواسته ای من غیر حق داشتم و البته استاد همیشه به این شاگرد کمترین الطفات خاص داشتند و با این وصف آن روز وقتی خواسته من را شنید با قاطعیتی مثال زدنی فرمودند که "نه! نمی توانم "و وقتی اصرار کردم, ایشان بلادرنگ رو به من کردند و فرمودند: "من تو را دوست دارم و تو را فرد محترمی می دانم, اما چنین خواسته ای را نه معتقدم و نه قابل اجابت. "

آری, وقتی دکتر قهرمانی را در راه رو ها و یا دفتر دادستان می دیدم گویی که سمبل وکالت را دیده ام. سمبل و نشانه ای از آزادگی و نفوذ ناپذیری و فهم متعالی. 

مردی که علی رغم مبرز بودن در جامعه وکالت , در عین حال از ابعاد عدیده دانش نیز برخوردار است و چنان با صلابت گام بر می دارد و سخن می گوید که هر آینه در وجود آدمی رشک و حسرت را بر می انگیزد. 

دکتر قهرمانی علاوه بر توصیفات پیش گفته به غایت خوش لباس و مرتب است و با وجود اینکه اساسا اهل تجمل نیست (هر چند تجمل ایرادی ندارد) با این حال تبلور نظم و انضباط وی را در لباس پوشیدن و رفتار و سکنات او نیز می توان رصد نمود. 

دکتر نصر الله قهرمانی بزرگ زاده ای که در تعامل با جوانان همیشه و همه حال مشوق بوده و هست و اگر جوانی به زعم او و دیگران بر سبیل خطا است را نه تنها منکوب و مطرود نمی نماید که از قضا دست حمایت گر خود را از باب مظاهرت بر پشت آن جوان قرار داده و تلاش می نماید تا با جادوی فعل و قولش مسیر را تا آنجا که بتواند اصلاح نماید.

دکتر قهرمانی را وقتی در کانون رویت می کردم چنان اعتماد به نفسی را به من منتقل می ساخت که نظیر و شبیه آن را طی سال های پس از ترک مسئولیت توسط ایشان از سوی اخلافش تجربه ننمودم. 

مردی که آرزوی یک چشم و اطاعت را بر دل اعضای هیئات مدیره معاصرش گذاشت(شاید هم آرزویی در این خصوص نداشتند) و اینگونه در دوره زمام داری او دادستانی انتظامی اگر چه به نسبت سخت ترین ادوار برای وکلای دادگستری محسوب می گردید لیکن خیال همه راحت بود که اولا عدالت بر جای درستش قرار دارد و ثانیا دادسرا وسیله ای برای تصفیه حساب های جناحی نمی گردد. 

دکتر قهرمانی مردی بی طرف بود و این بی طرفی دقیقا همان احتیاج ضروری دادسرای کانون وکلای دادگستری است! 

دکتر قهرمانی علاوه بر حریت, ویژگی ها و خلقیات بسیار قابل تقدیری هم داشت. او نه دهن بین بود و نه محتاج و مشتاق کرسی دادستانی.....

او در همه حال قضاوت مستقل خود را داشت و هیچ گاه یک طرفه به قاضی نمی رفت تا لاجرم راضی برگردد و همیشه خود را اینگونه تربیت کرده بود که حق زمانی جلوه می نماید که قضاوت های ذهنی و یا منتقل شده یک سویه به کناری نهاده شوند. 

آری! امروز بعد از سال ها که سایه استاد سنگین شده است لیکن همچنان دادسرای کانون محتاج استانداردی است که او در صلابت و آزادگی و اقتدار تعریف نمود.

دادستان محبوبی که شاید چک برگشتی یک وکیل دادگستری را عمل خلاف شان می پنداشت ,لیکن آزادی بیان و اهتمام به آزادی بیان را برای وکیل دادگستری از نان شب اوجب می دانست.

دادستانی که سر سپرده آزادی و آزادگی کلام و عمل نوع وکیل دادگستری بود و در این سر سپردن ابتدا از خود آغاز کرده بود و ورد زبانش جز این نبود که در آزاده بودن هیچ ترتیب و آدابی نباید جست و هرگز احدی را به دلیل اینکه حرفش را بر زبان جاری می سازد و در این جریان و سریان ملاحظه ای جز نفس آزادی ندارد, مواخذه ننمود. 

چقدر کانون وکلای دادگستری بی حضور چنین افرادی تنگ و ضیق به نظر می رسد .

کرسی که باید امثال نصرالله قهرمانی بر آن تکیه بزند و حال به دلایل معلوم چنین نشده است, کرسی محتله است! 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : محمدجواد نژادعباسی
قصه چهاردهم. ..

انتخابات آتی هیات مدیره ساختمان ارکیده کم کم از راه خواهد رسید. 

مدعیان جلوس بر نشیمنگاه قدرت ساختمان ارکیده اندک اندک جمع مستانه شان از راه رسیده و نام نویسی می کنند تا پس از احراز صلاحیت شان امکان این که خود را در معرض رای و نظر ساکنان ساختمان ارکیده قرار دهند ,فراهم شود.

خلاصه شور و هیجانی بر ساختمان ارکیده و ساکنانش طی ماه های باقی مانده تا اسفند ماه(زمان برگزاری کارزار انتخاب) ,مستولی است. 

این کارزار از آن رو اهمیت دارد که در نتیجه اش سکان داران ساختمان ارکیده برای دو سال آتی تعیین می گردند. 

با این حال انتخابات هیات مدیره ساختمان ارکیده همیشه با یک مشکل اساسی رو به روست و آن اینکه از مجموع ساکنان ارکیده اقلیتی در انتخابات به عنوان رای دهنده مشارکت می نمایند و اینگونه است که هیات مدیره ساختمان ارکیده همانا نماینده اقلیت ساکنان ارکیده است. 

یک روز داود زاده تصمیم می گیرد که دوره افتاده و سر از رمز و راز این عدم اقبال همسادگان ارکیده به انتخابات هیات مدیره (آنهایی که مشارکتی ندارند) در آورد و دست کم برای خودش هویدا شود که آخر چرا بسیاری از همسادگان در ساختمان روند و آیند دارند و شارژ سه ماه یک بار می دهند و دیگر هیچ و اساسا انگار نه انگار که آنها نیز ساکن ساختمان ارکیده هستند و باید برایشان توفیر کند که چه کسی مدیریت و نمایندگی ساختمان و ساکنان ارکیده را بر عهده دارد. 

از همین رو یک روز داود زاده به یکی از همین همسادگانی که تا به حال حتی یک مهر شرکت در انتخابات هم در دفترچه اش اعمال نشده است, مراجعه می نماید. 

داود زاده از او می پرسد: چرا در انتخابات شرکت نمی کنی? 

و همسایه جواب می دهد: من ساکن این ساختمان هستم! اما فقط اینجا می خوابم. کسی که اینجا فقط می خوابد چه فرقی برایش می کند که نقی رییس باشد یا تقی! 

داودزاده با تعجب می پرسد: خب! یعنی تو برایت مهم نیست که کدام یک از افراد مهیا برای تصدی نمایندگی ساختمان بیشتر می تواند حافظ موجودیت و استقلال این ساختمان باشد? به هر حال اگر این ساختمان نباشد نه تو مانی و نه من! 

همساده با لبخند می گوید: ای بابا! فرض کن روزی هم برسد که این ساختمان بشود ملک طلق شهرداری! و یا ساختمان 113 شهرداری که روبه روی ساختمان ارکیده بنا شده است, ادغام شود! برای من که فرقی ندارد. من کاسبی خودم را دارم و به قول قدیمی ها فکر نان باش که خربزه آب است. 

داود زاده می پرسد: یعنی اگر این ساختمان را آب ببرد, تو را خواب می برد? !درسته? 

همساده می گوید: مسئله من نیست! البته اگر یک روز در ساختمان دیگ نذری بگذارند, خواهم آمد و قابلمه قرمزم را می دهم تا لبالب مملو کنند! 

داود زاده می گوید: تو آمده ای و نذری به تو نرسیده است? 

همساده لبخند تلخی می زند و می گوید: ای بابا! کجای کاری داود زاده? ته قابلمه من ته دیگ هم نمی رسد! آنقدر اَرِه و اوره و شمسی کوره هست که نوبت به ما نمی رسه. برای من چه فرقی داره که توی کیسه چی هست? پاره سنگ گوله شده? یا زرافه لوله شده? 

داود زاده با خود فکر می کند که عجب آدم بی عاری? !

همین می شود که داود زاده می رود سراغ همساده دیگر و از او می پرسد: آقا جان! به نظرت در انتخابات هیات مدیره آتی چی میشه? 

همساده با خنده می گوید: هیچی! آبش رو می کشن چلو میشه. ........بعد بلند شروع به خندیدن می کند (هار هار هار) 

داود زاده لبخندی می زند و می گوید: ماشالله شما چقدر هم گوله نمکی? منتها از شوخی گذشته عرض کردم 

همساده یک نگاهی عاقل اندر سفیه به داود زاده می کند و می گوید: مگه من با شما شوخی دارم لاغر مردنی? !

داود زاده متوجه می شود که قضیه آب رو کشیدن و چلو شدن ظاهرا بسیار هم برای این ساکن ساختمان ارکیده جدی است و با یک بهانه ای می پیچد به بازی. .....

اما داود زاده دست بردار نیست و می رود سراغ شخص سومی از همسادگان متقاهر با انتخابات و سلام می کند و برای اینکه سر صحبت را با او باز کند, چنین می پرسد: همساده عزیز! این انتخابات هیات مدیره چه وقت است? 

همساده که سرش پایین است و دارد چیز می نویسد, ناگاه سر از کارش برداشته و با تعجب می پرسد: هیات? کجا? کو? قیمه می دهند یا قرمه? !

داود زاده دستی بر شانه اش می گذارد و می گوید: هیچی! شما به کارت برس. .....دادند و تمام شد. 

داود زاده باز در تمنای فهمیدن علت اصلی عدم مشارکت متقاهرین با انتخابات یقه همساده دیگری را گرفته و این بار صاف می رود سر اصل موضوع و می پرسد: همساده عزیز! در انتخابات هیات مدیره ساختمان ارکیده شرکت می کنی? 

همسایه می گوید: نه! شرکت نمی کنم! 

داود زاده می پرسد: خب چرا? مگر شما ساکن ساختمان ارکیده نیستی و تعصب اقامتی نداری? 

همساده سرفه سینه صاف کنی کرده و می گوید: نافی را نفی کافیست! شما که شرکت می کنی باید بگویی چرا? 

داود زاده در این لحظه متوجه می شود که حق با این همساده است و نباید به دنبال دلایل عدم شرکت در انتخابات بود و از قضا باید برای شرکت در انتخابات در پی دلیل یا دلایل گشت و بدین جهت می گوید: خب! برای حفظ موجودیت و استقلال ساختمان ارکیده! 

همساده می پرسد: خب! چه ربطی دارد? تو به من بگو ببینم شرکت در انتخابات هیات مدیره چگونه ضامن حفظ موجودیت و استقلال ساختمان ارکیده است? 

داود زاده با اعتماد به نفس می گوید: هر چه قدر پشتوانه رای هیات مدیره ساختمان ارکیده بیشتر باشد, قدرت چانه زنی شان از برای حفظ و حراست موجودیت و استقلال ساختمان بیشتر می گردد! 

همساده لبخندی زده و دستی بر شانه داود زاده می گذارد و می گوید: داود زاده عزیز! اولا در یک کشوری(مثلا دمولند) روزی رییس جمهورش که میلیونی (چند ده میلیون) رای داشت, گفت: من تدارکچی هستم و البته منظورش این بود که در واقع هیچ کاره است! حالا ما ساکنان ساختمان ارکیده که خیلی باشیم به یک هزارم رای اون بنده خدا هم نمی رسیم! پس بحث اکثریت و اقلیت نیست! از طرفی اگر چیزی حق باشد باید بر کرسی بنشیند و زیاد توفیر نمی کند که از سوی اقلیت حمایت شود یا اکثریت و یا قریب به اتفاق! 

داود زاده با دست پشت سرش را خارانده و می گوید: منظور شما را نمی فهمم? یعنی موجودیت و استقلال ساختمان ارکیده به حق نیست? 

همسایه دوباره لبخندی می زند و می گوید: نه عزیز جان! اگر حق نبود که تا الان هیچی از موجودیت و همین استقلال نیم بند ساختمان ارکیده باقی نمانده بود. منتها منظورم این است که اگر کسانی که تا امروز سکان اداره ساختمان ارکیده در دستشان بوده است به افزایش اعتبار این ساختمان همت می گماردند و اوضاع را به گونه ای منتظم می کردند که به موجب آن ساکنان ساختمان ارکیده واقعا حس کنند اقامتشان در ساختمان ارکیده برای شان نفع و فایده ای دارد, امروز بعد گذشت این همه سال دیگر ساختمان ارکیده جای سوزن انداختن نبود و می بایست به فکر بنای بزرگتری می بودیم و الانه باید به فکر دور کردن همسایگان از ساختمان می بودیم.

داود زاده به تعریض می پرسد: خب منفعت که فقط سکه و زر و سیم نیست? هست? 

همساده در پاسخ می گوید: داود زاده جان! اتفاقا منظور من این نبود و منظور من منفعت مادی نیست! 

داود زاده می پرسد: خب! پس منظور شما از منفعت چیست? 

همساده می گوید: اینکه ساکن ساختمان ارکیده بداند اقامتش در این ساختمان برایش ارزش به همراه دارد! اینکه ساکن ساختمان ارکیده از همه جا مانده و رانده بداند وقتی به ساختمان ارکیده پناهنده می شود ارج و قرب می یابد و دیگر از همه جا رانده و مانده نیست. 

همساده این ها را به داود زاده گفت و رفت. .....

اما همینکه داشت دور می شد, روی دوباره به داود زاده کرد و گفت: داود زاده! تو که دستت می رسد بگو به آنهایی که می خواهند بر کرسی های هیات مدیره ساختمان ارکیده تکیه بزنند تا بدانند که ساکنان ساختمان ارکیده نازکش می خواهند و اگر نازشان خریداری شود حتما به ساختمان ارکیده روی نیاز می آورند! 

داود زاده بعد رفتن همساده با خود فکر کرد و همینطور که قدم می زد به حرف های همساده ارکیده ای خوب فکر می کرد و با خود جملاتش را بالا و پایین می نمود. .....

ادامه دارد. 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : محمدجواد نژادعباسی
قصه سیزدهم. ...

جمعیت گوش تا گوش نشسته اند. 

مجری برنامه با احترام آقای توانمند را به پشت تریبون دعوت می نماید. 

آقای توانمند از جا بر خاسته و در حالی که آقای پاشایی با دو قدم فاصله او را مشایعت می نماید, پشت تریبون قرار می گیرد و هیجان زاید الوصفی دارد و ابتدا نگاهی به جمعیت انداخته و سپس دو دستش را بر روی میز سخنرانی می گذارد و می گوید: خانم ها و آقایان. ....من کشتی گیر بوده ام سابقا! ضمنا درس هم می دهم ایضا, لیکن سکونت در ساختمان ارکیده برای من یک چیز دیگرست. 

در این لحظه جمعیت از جا برخاسته و متفقا شروع به کف زدن ممتد می کنند و همزمان می گویند: کربلایی توانمند ....کربلایی توانمند. .....کربلایی توانمند. 

آقای پاشایی که هنوز پشت سر توانمند ایستاده با دستش جمعیت را به سکوت دعوت می کند. 

توانمند دوباره سخنان خود را پی می گیرد.  

توانمند: بله! دوستان و همسادگان عزیز! بانوان همساده ما , همگی زنان توانمند هستند. 

ناگهان همسایگان و دیگر حضار هاج و واج به هم نگاه می کنند و پچ و پچ در میان جمعیت شروع می شود و خاصه بانوان همسایه از خجالت سرخ می شوند و مردان همسایه نیز براق می شوند و یکی از آقایان همساده از جا برخاسته و با غیظ خطاب به توانمند می گوید: منظورت چیست? یعنی همه زنان متعلق تو هستند? !  

و در این لحظه آقای پاشایی که مرد باهوشی است دوزاری اش افتاده و در گوش توانمند چیزی می گوید و آقای توانمند که متوجه سو تفاهم شده است, بلادرنگ حرفش را اصلاح می نماید و می گوید: منظورم. ...منظورم این بود که بانوان ارکیده زنان توانایی هستند! 

در این لحظه جمعیت نفس راحتی می کشد و خیال همه آسوده می گردد که نزدیک بود سو تفاهم کلامی باعث بشود که جناب توانمند تکه بزرگش ,گوشش بشود. هر چند جناب توانمند کشتی گیر بوده اند و به سختی می توان از پس ایشان بر آمد. 

به هر حال عرصه سخن عرصه ای حساس است و همسایگان ارکیده هم که بسیار نکته سنج و دقیق هستند و لذا توانمند اینجاست که متوجه می شود باید بیشتر روی سخنانش دقت نماید! 

توانمند دوباره به ادامه سخنرانی اش می پردازد: همسایگان عزیز و حضار محترم! باور بفرمایید که زنان ارکیده محتاج مردان ارکیده نخواهند بود! چرا که همه زنان ارکیده برای خود یک پا توانمند هستند! 

در این لحظه یک بانویی با نام شکوه خانم از میان جمع برخاسته و به توانمند معترض می شود و می گوید: جناب توانمند! یعنی زنان ارکیده چون مانند شما هستند محتاج مردان ارکیده نیستند? !یعنی شما خود را متر و مثقال می دانید? !یعنی همه ما همچون شما هستیم? شما یعنی همچین کیش شخصیتی داشتید و ما خبر نداشتیم? 

پاشایی در این لحظه دوباره سوقولمه ای به توانمند زده و توانمند دوباره متوجه سوتی کلامی می شود و می گوید: ای بابا! بانو جان! من منظورم این بود که زنان ارکیده برای خود یک پا توانا هستند! 

در این لحظه آقای نبوی نایب رییس هیات مدیره ارکیده که در ردیف نخست صندلی های سالن اجتماعات ارکیده نشسته است از جا برخاسته و خطاب به شکوه خانم می گوید: بابا جان! چشمهایت را بشوی و جور دیگر ببین! هر توانمندی که توانمند نیست? !

ناگاه آقای توانمند از پشت تریبون خطاب به نبوی می گوید: منظورت چیست? ! اینی که گفتی یعنی چه? !یعنی من توانمند نیستم? !

آقای نبوی که کمی دست پاچه شده است, همینطور که می نشنید , می گوید : نه رییس جان ! من. ...من. ....منظورم این بود که شما توانمند هستی اما. ....توانمند شما نیست. 

توانمند با غیظ دوباره گفت: چی? چی? من توانمند نیستم? من. ....?!

نبوی که نفسش به سختی بالا می آمد, گفت: اصلا منظورم این که گفتید, نبود! 

در این لحظه آقای پاشایی که می بیند الان است که نبوی سی سی یو لازم بشود, خود را به پشت تریبون رسانید و گفت: جناب توانمند! شما توانمندی و این نام برای شما حقیقتا با مسمی است! منتها منظور جناب نبوی این بود که این توانمند با آن توانمند توفیر دارد و شکوه خانم باید در ذهن خودش دو توانمند را از هم تفکیک کند و نباید دو توانمند را با هم اشتباه بگیرد.  

در این لحظه دیگر جناب توانمند از عصبانیت قرمز شده بود, نگاهی به پاشایی کرد و گفت: تو منظورت از این عبارت آخری چه بود? نه! به من بگو ببینم? تو از این جمله آخری چه منظوری داشتی? یعنی چه که باید من یعنی توانمند را از توانمند جدا نماید?! 

پاشایی که تقریبا از غیظ رییس خوف کرده بود, پرسید: خب پس چی? اصلا هر چه شما بگویید!

توانمند دوباره سر خود را به سمت تریبون بازگرداند و مشتی بر میز سخنرانی کوفت و گفت: من توانمندم و در عین حال  توانمند هم هستم! 

شکوه خانم دوباره از جای برخاست و پرسید: پس سوال من همچنان برجاست! یعنی شما می فرمایید ما بانوان ارکیده اگر شبیه شما بشویم نیازمان به مردان ارکیده نخواهد افتاد? یعنی فقط در این صورت احتیاجمان به مردان مرتفع می گردد? !

توانمند که تقریبا عرق کرده بود, گفت: دخترم! من فکر می کنم شما تحت تاثیر برخی دارید این حرف ها را می زنید. منظور من از توانمند خودم نبود و منظورم توانمند به طور کلی بود! 

در این هنگام پاشایی به حرف آمد و گفت: خب! منم همین را گفتم! مگر غیر این بود که. ......

جناب توانمند ناگهان حرفش را قطع کرد و گفت: خیر! منظور شما این نبود! من تشخیص می دهم که منظور شما چه بود. شما فرمودید که این دو توانمند را از هم تفکیک کنیم! در حالی که این توانمند (اشاره به خود) با آن توانمند اصلا و ابدا قابل تفکیک نیست! 

داود زاده که در میان جمع نشسته بود, دستش را بلند کرده و از رییس اجازه می گیرد! 

رییس دست او را که می بیند, می پرسد: چیه? چه می خواهی تو? یک کلمه هم از مادر عروس بشنویم (خنده حضار) 

داود زاده از جای برخاسته و می گوید: آقا جان! در اینکه شما توانمند هستی ابدا تردیدی نیست! منتها من پیشنهاد می کنم جزو اول نام خانوادگی شما را من بعد استفاده کنیم و خود شما هم اینچنین کنید تا دیگر بین این توانمند و آن توانمند تداخل پیش نیاید! لذا از این به بعد به شما بگوییم کربلایی. .....!

توانمند رو به داود زاده: ببین داود زاده اگر می خواهی با این پیشنهاد توانمند را از من قلم بگیری, زهی خیال باطل! 

داودزاده :آقای رییس! توانمندی یک ملکه است که بر شانه ها می نشیند و با آمدن آن در اسم و فامیل و یا نیامدن آن کسی توانمند یا بالعکس ناتوانمند نمی شود. این ها نام است. ......مثلا آقای نبوی حالا که فامیلش نبویست لابد فامیل رسول الله است? !و یا آقای ژنرال حالا که نام خانوادگی اش ژنرال است, لابد ژنرال چهار ستاره آمریکای جهان خوار است? و یا سرکار استوار خودمان !حالا که نام خانوادگی اش سرکار استوار است لابد باید به وقت مواجهه با آقای ژنرال پا بچسباند? !

توانمند لختی سکوت کرد و اندکی تامل نمود و سپس رو به داود زاده کرد و گفت: البته کربلایی هم خوب است! 

در این لحظه باقرزاده که در میان جمع نشسته بود و تا اینجا سکوت کرده بود, در جا برخاست و گفت: اتفاقا چقدر این نام کربلایی برازنده ریاست محترم ساختمان ارکیده است. سپس خطاب به جمع گفت: به افتخار داود زاده با این پیشنهاد خوبش. .......

اما هنوز نگفته بود بقیه حرفش را که جمعیت شروع کردند به دست زدن و در این لحظه باقرزاده منتظر ماند و بعد اینکه کف زدن جمعیت تمامی یافت, گفت: البته یک صلوات محمدی پسند هم بفرستید و جمعیت یک صلوات اسمی ختم کردند. 

مراسم کف و سوت و صلوات که پایان گرفت, توانمند رو به جمعیت کرد و گفت: حالا که قرار است کربلایی خطابم کنید, چه اشکالی دارد نام خانوادگی من را کامل خطاب کنید و بگویید کربلایی توانمند! ?

در این لحظه از چهره همه حضار نیک هویدا بود که علی الظاهر همه موافقند و اینگونه شد که ناخواسته و بدون برنامه ریزی یکی از مهمترین مسائل ساختمان ارکیده به طریق اجماع حل و فصل گردید. 

ادامه دارد. ......


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : محمدجواد نژادعباسی
قصه دوازدهم. ..

آقای زارع و آقای توانمند همدیگر را در فرودگاه بین المللی اتفاقی می بینند! 

هر دو عازم یک قاره دیگر هستند البته نه جهت شرکت در همایش اتحادیه بین المللی ساختمان های مسئله دار. ..

این سفر برای هر دو نفرشان, سفر تفریحی است. 

آقای زارع چند صندلی آن طرف تر نشسته و با آقای توانمند فاصله دارد و اما همینکه چشمش به آقای توانمند میوفتد نیم خیز شده و از دور دستش را به نزدیکی پیشانی اش آورده و عرض ارادتی می نماید. 

آقای توانمند هم بلافاصله دستش را بر روی سینه می گذارد و متقابلا حرمت می گذارد و نزدیک می آید و کنار زارع می نشیند . 

هر دو رییس ( رییس ساختمان ارکیده و رییس اتحادیه ساختمان های مجاور ارکیده) گرم صحبت می شوند تا اینکه از بلندگو گفته می شود که: "مسافران پرواز 342 هواپیمایی ایران ایر به مقصد دمولند لطفا به گیت شماره 7 مراجعه نمایند. "

اینجاست که آقای زارع رو به آقای توانمند کرده و می گوید: جناب زارع! شما هم عازم دمولند هستید? 

توانمند در پاسخ می گوید: بله بله, شما هم مثل اینکه عازم دمولند هستید!

زارع و توانمند هر دو سلانه سلانه به سمت گیت ترمینال پرواز می روند و در نهایت هر دو وارد هواپیما می شوند و همینطور که هر دو برای هم پرواز خوبی را مسألت می کنند ناگاه متوجه می شوند که صندلی هایشان کنار هم است. 

زارع همینکه می فهمد کنار توانمند قرار است تا دمولند بنشیند در دل می گوید: ای بابا! عجب اشتباهی کردم باهاش سلام و علیک کردم! 

توانمند هم زیر لب غر غری کرد و با خود پنداشت که چطور باید زارع را تا دمولند تحمل نماید و ای کاش خودم را به ندیدنش می زدم . 

هر چند هر دو آنها فراموش کرده اند که صندلی ها ما قبل ملاقات آنها تعیین شده است. لابد تقدیر اینچنین خواسته است! 

باری, زارع و توانمند در عوالم و افکار خود بودند که ناگاه مهماندار به هر دو می گوید: آقایان بفرمایید بنشینید! لطفا. ....

دو صندلی کنار هم , یکی A و دیگری B ..........

صندلی A کنار پنجره است و صندلی B کنار کریدور (راه رو)

  آقای توانمند خیلی دوست دارد کنار پنجره بنشیند, اما متاسفانه کارت پروازش کنار راهرو است و جناب زارع آنقدر طی پرواز های قبلی اش کنار پنجره نشسته که دیگر نشستن کنار پنجره برایش لطفی ندارد و با این حال کارت پروازش کنار پنجره است. 

آقای توانمند رو به آقای زارع می کند و می گوید: امکان دارد من بنشینم کنار پنجره. .......?! آقای زارع اما با وجود اینکه زیاد هم برایش فرقی ندارد که کنار پنجره بنشیند یا ننشیند, با قاطعیت می گوید: نچ! 

توانمند می پرسد: چرا? مگر چه می شود که یک بار من بنشینم کنار پنجره? !خسیس! 

زارع بلادرنگ پاسخ می دهد: ببین توانمند عزیز ! باور کن برای من فرقی نمی کند! اما اینکه ما باید هر کدام سر جای خودمان بنشینیم حتما دلیلی دارد! 

توانمند: خب! چه دلیلی دارد? !

در این لحظه مهماندار: آقایان! لطفا بنشینید. کاپیتان قصد پرواز دارند. 

هر دو نفرشان با هم: چششششسم! سپس زارع می گوید: الان باید تکلیف اینکه کی کجا بشینه روشن بشود. 

مهماندار: خب هر کس مطابق تعیین کارت پروازش بنشیند! 

توانمند: آخه بانو! من دوست دارم کنار پنجره بنشینم! 

زارع: ولی بانو! من بهش گفتم فلسفه اینکه هر کس جای خودش بنشیند در چیست!

توانمند: کی گفتی? من متوجه نشدم! 

مهماندار: خب حالا! مگر فلسفه اش چیست? 

زارع: فلسفه اش این است که اگر هواپیما سقوط کرد معلوم شود بعد سقوط جنازه هر کس متعلق کیست!

در این لحظه توانمند با تعجب رو به مهماندارکرده و می گوید : آره آره! دلیلش این است? 

مهماندار: والا چه عرض کنم! ولی بعید می دونم! 

زارع: چرا بعید است? 

مهماندار: به این خاطر که وقتی هواپیما سقوط کند, در اثر شدت اصابت هواپیما با زمین چنان ارتعاش و تکانی رخ می دهد که هر کس یک طرفی پرتاب می شود. 

سپس مهماندار سرش را کنار گوش زار ع گرفته و می گوید :آقا? فکر کنم داری می بپیچونیش! مگه نه? !

در این لحظه زارع سرش را به سرعت بالا آورد و می گوید: بله بله, منتها دمولند وسط دریا است. اگر مسیر از روی زمین خدا بود ,حرف شما درست و متین بانوی مهماندار. لیکن الان شما به من بگو دمولند کجاست? 

مهماندار: خب وسط آب ( اقیانوس) ...........

زارع: احسنت! احسنت! 

سپس رو کرده به توانمند و می گوید: خب! پس بشین سر جات. ...دیگه برخورد با آب که تکون مکون نداره و اینطوری هر کسی یک طرف پرتاب نمی شود. 

به هر روی توانمند حالا یا متقاعد شد یا نشد, کوتاه آمد و با دلخوری سر جایش می نشیند . 

بلاخره طیاره پرید و همین که به ارتفاع لازم رسید, ناگهان یکی از مسافران که کلاهی بر صورتش کشیده بود در جا بلند می شود و اسلحه کمری اش را که معلوم نیست چگونه با خود به داخل هواپیما آورده است را کشیده و خلاصه" هایجک" را استاد می سازد. 

مرد ناشناس: کسی از جاش تکون نخوره. ....!

این هواپیما در اختیار من است. 

بلافاصله بعد دو مرد ناشناس دیگر هم از جا برخاسته و به مرد نقاب دار می پیوندند. 

ناگهان گارد آهنین تلاش می کنند تا ربایندگان را خلع سلاح کنند! اما احتمالا فراموش می کنند که ربایندگان تحت رهبری داود زاده معروف به داود قلمی هستند و اینگونه می شود که تلاش آنها ناکام مانده و موفق نمی شوند. 

همینکه تلاش تیم امنیت پرواز به هزمیت می نشیند, سرتیم گارد آهنین پرواز خطاب به سر دسته تیم مسلح ربایش می گوید : بسیار خب! شماها خفن هستید! اما بگویید که شما کیستید? و چه می خواهید? !

سر دسته ربایندگان ناگهان نقابش را برداشته و می گوید: من داود زاده هستم! معروف به داود قلمی . ......

دو نفر دیگر هم به اشارت داود زاده نقاب های خود را بر می دارند (به دلایل امنیتی هویت این دونفر امکان افشا ندارد) 

سر تیم گارد امنیت پرواز: آقای داود زاده! بر خود مسلط باشید و فقط بگویید چه می خواهید? 

داود زاده لبخند شیطنت آمیزی می زند و دست بر کمر گذاشته و در حالی که سبیل هایش را می جود, می گوید: نگران نباشید! من و همراهانم فقط دنبال دو مسافر این پرواز هستیم و اینگونه بلادرنگ انگشت خود را به سمت زارع و توانمند می برد در حالی که هر دو رییس تا جایی که توانسته اند خود را پایین برده اند تا جایی که سرهایشان کاملا پشت صندلی ردیف جلو پنهان گردیده است و در عین حال در عجب از این هستند که چطور آنقدر گرم صحبت بودند که متوجه همسفر بودن این داود زاده لاغر مردنی, نشدند. 

سرتیم حفاظت: پس یعنی شما نمی خواهید هواپیما را بربایید? 

داود زاده می گوید: نه نه!..... البته چرا! منتها در فرودگاه ایندولند می نشینیم و ما این دو نفر را با خود می بریم و بعد شما می توانید به پرواز خود ادامه دهید! 

ناگاه یکی از مسافران با شنیدن این مهم شروع می کند به دست زدن و هورا کشیدن. .......مسافران دیگر هم به تاسی از او هورا می کشند و کف می زنند. 

یکی از مسافران از داود زاده می پرسد: آقای داود زاده شما این دو نفر را برای چه می خواهید? 

داود زاده: والا, جونم براتون بگه که برای این دو نفر که البته نگویید نفر و بگویید جواهر, ساکنان ساختمان ارکیده و اتحادیه ساختمان های مجاور ارکیده حاضرند کلی پول بدهند .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : محمدجواد نژادعباسی
قصه یازدهم 

نیمی از ساکنان ساختمان ارکیده (شاید کمی بیشتر یا کمتر) را بانوان تشکیل می دهند. 

بانوان در کمیته های سابق الوصف نیز بسیار فعالند. ساکنان ارکیده و خاصه آقایان همانطور که پیش از این توصیف شد البته که فرهیختگانی هستند لیکن بیش از آنچه هستند ادعا دارند و ان شا الله تعالی که ادعایشان نیز منطبق بر واقع است . 

با این حال به دلایلی که بر هیچ کس عیان و هویدا نیست, همسایگان ارکیده مورد توقع جامعه هستند. به عنوان نمونه وقتی در جامعه متوسط مردان به زنان و دختران به چشم موجودات درجه دوم می نگرند, توقع از ساکنان ارکیده جز این نیست که دست کم نگاهشان به بانوان بالاتر از متوسط افراد جامعه باشد (حال نگاه متعالی بماند پیشکششان ) 

با این حال مواقع بسیاری است که برخی آقایان ارکیده در جلوت وقتی به بانوان همساده می رسند تا کمر خم می شوند و به به و چه چه کرده و از جایگاه زنان و خلاصه توفیقات شان تعریف ها کرده و لیکن چون به خلوت می روند در بر همان پاشنه ای می گردد که در بطن جامعه و در میان متوسط افراد جامعه می چرخد. 

باری, در ساختمان ارکیده زنان قدرتمندی که هیچگاه شبیه ایستادگان بر پله دوم نیستند, بسیارند. .....!هر چند که کسی یا کسانی از مردان ارکیده آنها را بزه دیدگان بالقوه بدانند و در رتق و فتق امورشان آنها را مرجوع به مردان بدانند.

زن بودن در جامعه ای که ساختمان ارکیده مشتی نمونه خروارش است, بودن سهل و آسانی نیست. 

مثلا زنان ساختمان ارکیده تا وقتی حرف گوش کن و در انقیاد و تبعیت باشند, خوب و قابل احترامند و لیکن خدا نکند که روزی بانوان بخواهند خود را در معرض دیده شدن قرار بدهند. 

اصلا چرا جای دوری برویم! همین هیات مدیره ساختمان ارکیده! از دوازده نفر اعضای هیات مدیره ساختمان فقط یک بانو حضور دارد به نام بانو سکه زن (ضرب کننده سکه) 

البته نه اینکه بانوان خود را برای عضویت در هیات مدیره ساختمان ارکیده مهیا نسازند و اعلام نامزدی نکنند که از قضا بر عکس اینکه عدد زنان خواهان جلوس بر کرسی های هیات مدیره ساختمان ارکیده قابل توجه هستند و از طرفی هم بانوان بسیاری در انتخابات دو سالانه هیات مدیره ساختمان ارکیده پای صندوق می روند! منتها چه رخ می دهد که تنها یک یا دو نفر از بانوان ارکیده توفیق بر تن نمودن ردای عضویت در هیات مدیره را می یابند و لا غیر. .......خدا داند و بس! 

آدم وقتی نگاه می کند و می بیند تنها یک بانو از جماعت نسوان ساختمان ارکیده در هیات مدیره حضور دارد ناخوداگاه یاد ماهی دودی می افتد که در کنار سبزی پلو ماهی تناول می شود و چون بسیار شور است لذا تنها کارکردش تغییر ذائقه است و بس! 

هر چند در میان بانوان ارکیده هستند بانوانی که داود زاده می گوید وقتی اتفاقی رویت شان می کند ناگاه هر آینه دوست دارد در برابرشان پا چسبانده و خبردار ایستاده و به احترامشان کلاه از سر بر دارد. 

یکی از این بانوان کسی نیست جز بانو غیور و یا دیگری بانو ستایش. 

بانو غیور که سابقه نایب رییسی هیات مدیره ساختمان ارکیده را هم دارد و یا بانو ستایش که به واسطه اینکه به طور موقت(سه سال) از حضور در ساختمان ارکیده و کلا همساده بودن معلق گردید, ایستاده با مشت در برابر ساختمان ارکیده تحصن نمود و سرانجام با پایمردی که از خود نشان داد, مدت تعلیقش را به اقل ممکن رساند .

حتی از چنین بانوان مقتدر و با پتانسیل بالا در ساختمان های مجاور ساختمان ارکیده هم داریم که هم اکنون یکی از آنها رییس هیات مدیره ساختمانی از ساختمان های مجاور است و او کسی نیست جز بانو داود زاده (البته فامیل داودزاده زبون دراز نیستند). 

آری, ساختمان ارکیده و بسیاری از عناصر ذکورش فرهیختگان جامعه هستند و با این حال فرهیختگی شان وقتی به موضع شان دربرابر بانوان همساده می رسد ناگاه مبدل به پرریختگی می شود! 

حالا برخی از همان برخی عناصر ذکور ساختمان ارکیده آنچنان به مظاهر مدرن و من جمله دراز آویز زینتی و غیره علاقه مندند که هر کس نداند فکر می کند که ایشان از ناف اروپا مشرف شده اند و حال اینکه به وقت برخورد با جمعیت نسوان از در شعار و پز و چز برون می شوند و اما. .....

اما وقتی در کنه و عمق باورهایشان خلود می شود, دیده می شود که علی الظاهر زیر همان تیپ و ظاهر متشکل از کت شلوار پیرکاردن و دراز آویز زینتی و صورت شش تیغ و ادکلن مارک, یک نگاه متبع از نگاه متوسط و چه بسا ادنی از متوسط جامعه خوابیده است......! درست مانند کسی که زیر البسه مارک دار خود پیژامه یزدی راه راه بپوشد! 

باز هم چرا جای دور برویم! وقتی یکی از اعضای هیات مدیره یعنی کامکار (ذی پژواک) رسانه مجازی پژواک را راه اندازی نموده و البته که برای اداره این رسانه به سراغ عده ای از بانوان همساده رفت و از قضا اکثریت قریب به اتفاق آنها بانوانی جوان بودند و در راس آنها بانوانی همچون خانم چسب رازی (خب هر کس یک نام خانوادگی دارد) و یا خانم کاسپین و یا بانو دروس و غیره . ...هستند, برخی از عناصر ذکور ساختمان و خاصه آقایان هیات مدیره نشستند و برخاستند و گفتند: عجب! کامکار پونزی چه کرده با این جماعت نسوان که همچو پروانه به گرد شمع وجودش می چرخند و خلاصه ها خلاصه. ....

اما. ....کسی از همان کسان خرده گیر با خود لختی خلوت نکرد و تامل ننمود و آنچه در این میان محلی از اعراب نداشت و مورد محاسبه خرده گیران قرار نگرفت, همانا شعور و قدرت تشخیص همین بانوانی بود که برای پژواک کامکار دست همراهی داده بودند! (البته خدا به دور و زبان داود زاده لال ,مبادا که دست نامحرم به دست کامکار اصابت نماید) .

به هر روی اینکه بانوان مقیم ساختمان ارکیده همیشه در ادوار هیئات مدیره ساختمان ارکیده در اقلیت محض بوده اند و هیچگاه به لحاظ کیفی نیز همان یکی دو نفری که هر دوره بوده اند, نتوانسته اند از فرصت حضور خود در بالاترین جایگاه تصمیم ساز ساختمان ارکیده به نحو احسن و به نفع جامعه بانوان ارکیده بهره ببرند. 

زمانی بانو رفیع نیا عضو هیات مدیره بود و زمانی دیگر بانو جهانی و این دوره فعلی هم که بانو سکه زن. ....!اما همین بانو سکه زن هم اگرچه لابد بانویی موفق در کار و بار خود است لیکن علی رغم اینکه او تک صدای بانوان در هیات مدیره فعلی ساختمان ارکیده است,صدای چندانی از او شنیده نمی شود. 

حال با تمام این اوصاف انتخابات آتی هیات مدیره ساختمان ارکیده عن قریب فرا می رسد و ای کاش بانوانی پیدا شوند و قصد تغییر چهره مردانه هیات مدیره ساختمان ارکیده را در دستور کار خود قرار دهند که ساختمان ارکیده باید الگوی جامعه باشد و بسیاری از تحولات و من جمله همین ایفای نقش بیشتر بانوان از ساختمان ارکیده شروع شود. 

ادامه دارد. ...... 

  

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : محمدجواد نژادعباسی
قصه دهم. ...

ارکیده هم مانند بسیاری جاهای دیگر همیشه شلوغ و پر حرف و حدیث نیست. در ارکیده, منظور در ساختمان ارکیده بعضی وقتها صدا از برهم خوردن بال پشه می آید, ولی از ساختمان ارکیده و ساکنانش صدایی در نمی آید. 

این مواقع سوت و کور همان مواقعی است که می توان برخی همسایگان را فارغ از شلوغی ها و جنگ و دعواها شناخت و اندر احوالات شان غور نمود. 

یکی از همسایگان که خب مردی است تنومند و ستبر با نام شیخ غفار بن فردو! این شیخ البته از آن شیوخ ملبس نیست.

 گفتم ملبس. ....

سو تفاهم نشود! شیخنا لخت و عور نیست, منتها منظور متلبس نبودن به عبا و قبا و لباده و عمامه است. ابن فردو امام زاده ایست برای خود, لیکن از آن امام زاده هایی که شفا نمی دهد. شاید هم شفا بدهد ولی داود زاده می گوید که ما شفایی تاکنون از او ندیده ایم. 

ابن فردو مدت های مدیدی گیسوانش را دم اسبی می بست و از همین رو بودند کسانی که این گیسوان شیخنا را خلاف شان همسادگی تلقی و بر او خرده می گرفتند. با این حال شیخ ساختمان ارکیده در برابر تیرهای خدنگی که گیسوانش را هدف قرار می داد همچون گردانی در برابر لشگری تاب می آورد و اگر چه او مدت ها خود ناظر بر رفتار و سکنات و چند و چون مراعات شؤون همسادگی از سوی همسایگان ارکیده بوده است, لیکن خودش را برخی متهم به عدم رعایت شؤون می کردند! به هر روی ناگاه روزی از روز ها همگان دیدند که شیخ گیسوانش را به کف با کفایت قیچی سپرده است. 

روایت است که بسیاری و من جمله یاران در رکاب او, موی ها کنده و روی ها خراشیدندی و یقه ها دریدندی. 

باری, مشخص نگردید که چرا شیخ این گیسوان ممیزه خود را ناگاه به تیغ سپردندی. ....?!الله اعلم. 

شیخ مردی است متنفذ! همین چندی قبل بود که او موجبات دیدار هیات مدیره ساختمان ارکیده را با همشهری خود که رییس مجلس شورای اسلامی است فراهم نمود تا بلکم در برابر هجمه های شهرداری, رییس مجلس شورای اسلامی که ظاهرا نسبتی نسبی با شهردار منطقه استقرار ساختمان ارکیده دارد بتواند کارها بکند و دست کم هجوم بی وقفه شهرداری را به ساختمان ارکیده اندکی بکاهد. البته شیخ مردی است هوشمند و قطعا برای بهبود روابط فی مابین مجلس و ساختمان ارکیده بود که حرف رییس مجلس را طی دیدار تاریخی بر روی هوا قاپید آنجا که رییس همشهری فرمودند چقدر خوب است که ساختمان ارکیده رابط پارلمانی داشته باشد و در این لحظه بود که شیخنا خود را در آینه ای از آینه های تالار آینه مجلس برانداز نمود و با خود فکر کرد که چقدر این قبای تازه بر تن و اندازه او خوش نشین است. 

البته شیخنا سابقه برانداز کردن خود را داشته است و قبلا هم قبای عضویت در هیات مدیره را خواب دیده بود و با این حال اگر نبود ائتلاف کذایی با برخی همسادگان ناپای کار, چه بسا او هم اکنون ردای عضویت در هیات مدیره ساختمان را بر تن کرده بود و البته الان هم که چشمش قبای رابط بودن را گرفته است هرگز (موکدا هرگز) معنایش سودای ردای عضویت هیات مدیره آتی ساختمان ارکیده نیست! 

داود زاده می گوید شیخ ابن فردو نمی تواند راهی خارجه شود. چرا که مشکل از کنیه اوست! فردو نقطه ای است بر روی کره زمین که تازگی ها همگان را به یاد خطرها می اندازد. فردو سالها مردمان را با کابوس تحریم مواجه ساخت. 

داود زاده می گوید اگر روزی ابن فردو بر کرسی هیات مدیره تکیه زند, یحتمل که نه حتمی به وقت نقض برجام ممکن است اعضای هیات مدیره ساختمان ارکیده با موشک کروز پر پر شوند. 

ادامه دارد. ......

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : محمدجواد نژادعباسی
 

توی محرم و صفر خیلی جاها روضه ست و جلسه مخصوصا توی شهر قم

امسال یه جلسه ای رفتم که باتمام جلسه ها فرق داشت

یه خانوم آمریکاییه اصالتا هندی که حوزه درس خونده بود

عربی خونده بود وطب سوزنی ازآمریکا و روانشناسی و....

شنیدن درس های زندگی از یک غریبه گاهی وقت خیلی تاثیرش بیشتره

این زن بی ریا وشیرین زبان دنیایی ساخته واسه من

حیف دیر پیداش کردم

جبرواختیاری که ایشون یادم داد هیچ وقت فراموش نمیکنم

عجب نفسی داره.

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ : 8 آذر 1394
نویسنده : محمدجواد نژادعباسی
 

از تمام فتنه های آخرالزمان خدا طلاق عاطفی رو قسمت من نکنه صلوات

اصلن از این شامورتی بازیا خوشم نمیاد

مردکِ....

 

+ سلام


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

آخرین مطالب

/